[•( ساحل )•]
[•( ساحل )•]
part ¹⁴
( فلیکس اومد نشست و غذا هارو آوردن . سوشی و چند مدل غذای دیگه گذاشتن رو میز . غذا هارو خوردیم و دیگه کم کم باید می رفتیم...لینو شروع کرد به حرف زدن )
...☆
لینو : داشتم فکر می کردم که قبل از مراسم عروسی یه سفر بریم باهم. نظرتون چیه؟
تهیونگ : خیلی خوبه من موافقم
فلیکس : منم کاری ندارم تو شرکت . فکر خوبیه
هانا : آخ جون . کجا بریم ( ذوق )
لینو : رفیق من تو شمال آمریکا یه ویلا داره . کلیدش و میگیرم یه چند روزی بریم اونجا
جنی : پس قرارمون برای کیه ؟
لینو : همین فردا خوبه ؟
فلیکس : اره خوبه
...☆
ویو هانا
( وای خیلی خوشحالم قراره بریم آمریکا هووو. تهیونگم میاد دیگه اونجا باید بهش بگن فکر کنم . اخه چطوری بگم بهش. وای دل تو دلم نیست...وقتی رسیدیم خونه خواستم چمدونمو از بالای کمد بیارم ولی قدم نرسید . به داداشم گفتم برام آورد بهم یه لبخند زود و خودشم رفت تا وسایلاشو جمع کنه. )
...☆
فلش بک • فرودگاه •
( فلیکس و جنی با تهیونگ رسیدن فرودگاه و منتظر هانا و لینو بودن که اونا هم زود رسیدن . بلیطا رو تهیونگ گرفته بود .)
فلیکس : خب همه بلیطاتون رو بگیرید و سوار بشید تا بهتون بگن کجا بشینید
تهیونگ : ( رو به هانا ) فکر کنم صندلی هامون کنار همه ( لبخند )
هانا : واقعا؟ ( قرمز میشه ) نه حتما اشتبا...
تهیونگ : اشتباه نشده خودم اینجا گرفتم . دوست داشتم پیش عشقم بشینم مشکلیه؟؟
هانا: ن..نه ( میشینه )
...☆
بنده
( جنی و فلیکس کنار هم نشستن . لینو هم کنار فلیکس نشست . جای تهیونگ و هانا طوری بود که هیچ کدومشون نمی تونستن اونا رو ببینن ، وقتی هواپیما حرکت کرد هانا داشت به بیرون نگاه میکرد که دید تهیونگ دستشو گرفت . هانا از این کاره تهیونگ خیلی شوکه شد و بدنش به لرزه افتاد )
...☆
تهیونگ : چرا ترسیدی ؟
هانا : اخه یهو دستم و گرفتی . میگم داداشم نبینه
تهیونگ : خب ببینه . چی میشه ... نترس نمیتونه ببینه( لبخند ) تو نمیخوای به من جواب بدی نه؟
هانا : چرا اتفاقا میخواستم بهتون بگم
تهیونگ : خب بگو .خیلی مشتاقم جوابتو بدونم . البته که من کار خودمو می کنم😂
هانا : اخه خجالت میکشم بگم ( سرشو می ندازه پایین )
تهیونگ : خب میخوای من یه چیزی بگم تو ادامشو بهم بگو 😂
هانا : باشه بگو 😄
تهیونگ : خب.. هانا من ترو خییلی دوست دارم ( میزنه به هانا ) حالا نوبت توئه 😂❤
هانا : م..منم خیلی د..دوست دارم تهیونگ ( داره از خجالت داره پاره میشه دیگه 😂 )
چطور بود ؟ :)
♡ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
part ¹⁴
( فلیکس اومد نشست و غذا هارو آوردن . سوشی و چند مدل غذای دیگه گذاشتن رو میز . غذا هارو خوردیم و دیگه کم کم باید می رفتیم...لینو شروع کرد به حرف زدن )
...☆
لینو : داشتم فکر می کردم که قبل از مراسم عروسی یه سفر بریم باهم. نظرتون چیه؟
تهیونگ : خیلی خوبه من موافقم
فلیکس : منم کاری ندارم تو شرکت . فکر خوبیه
هانا : آخ جون . کجا بریم ( ذوق )
لینو : رفیق من تو شمال آمریکا یه ویلا داره . کلیدش و میگیرم یه چند روزی بریم اونجا
جنی : پس قرارمون برای کیه ؟
لینو : همین فردا خوبه ؟
فلیکس : اره خوبه
...☆
ویو هانا
( وای خیلی خوشحالم قراره بریم آمریکا هووو. تهیونگم میاد دیگه اونجا باید بهش بگن فکر کنم . اخه چطوری بگم بهش. وای دل تو دلم نیست...وقتی رسیدیم خونه خواستم چمدونمو از بالای کمد بیارم ولی قدم نرسید . به داداشم گفتم برام آورد بهم یه لبخند زود و خودشم رفت تا وسایلاشو جمع کنه. )
...☆
فلش بک • فرودگاه •
( فلیکس و جنی با تهیونگ رسیدن فرودگاه و منتظر هانا و لینو بودن که اونا هم زود رسیدن . بلیطا رو تهیونگ گرفته بود .)
فلیکس : خب همه بلیطاتون رو بگیرید و سوار بشید تا بهتون بگن کجا بشینید
تهیونگ : ( رو به هانا ) فکر کنم صندلی هامون کنار همه ( لبخند )
هانا : واقعا؟ ( قرمز میشه ) نه حتما اشتبا...
تهیونگ : اشتباه نشده خودم اینجا گرفتم . دوست داشتم پیش عشقم بشینم مشکلیه؟؟
هانا: ن..نه ( میشینه )
...☆
بنده
( جنی و فلیکس کنار هم نشستن . لینو هم کنار فلیکس نشست . جای تهیونگ و هانا طوری بود که هیچ کدومشون نمی تونستن اونا رو ببینن ، وقتی هواپیما حرکت کرد هانا داشت به بیرون نگاه میکرد که دید تهیونگ دستشو گرفت . هانا از این کاره تهیونگ خیلی شوکه شد و بدنش به لرزه افتاد )
...☆
تهیونگ : چرا ترسیدی ؟
هانا : اخه یهو دستم و گرفتی . میگم داداشم نبینه
تهیونگ : خب ببینه . چی میشه ... نترس نمیتونه ببینه( لبخند ) تو نمیخوای به من جواب بدی نه؟
هانا : چرا اتفاقا میخواستم بهتون بگم
تهیونگ : خب بگو .خیلی مشتاقم جوابتو بدونم . البته که من کار خودمو می کنم😂
هانا : اخه خجالت میکشم بگم ( سرشو می ندازه پایین )
تهیونگ : خب میخوای من یه چیزی بگم تو ادامشو بهم بگو 😂
هانا : باشه بگو 😄
تهیونگ : خب.. هانا من ترو خییلی دوست دارم ( میزنه به هانا ) حالا نوبت توئه 😂❤
هانا : م..منم خیلی د..دوست دارم تهیونگ ( داره از خجالت داره پاره میشه دیگه 😂 )
چطور بود ؟ :)
♡ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
۵.۵k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.