پایانی غمگین ۱۲.
ویو راوی
ته و ات چند روزه باهم در جنگن
معلم: بچه ها یک خبر خوب قراره بریم اردو
بچه ها: آخ جون
معلم: فردا روز اردویه و ما شبم میخوابیم اونجا و گروه ها باهم تو یک اتاقن( دختر و پسر باهم🤣) و من هواتونو دارم فکر بد نزنه به سرتون
ویو ات
ات: دیگه نمیتونم ته فراموش کنم حالم بهم میخوره ازش ولی هنوز دوسش دارم
مونا: چرا تو میتونی به خودت بیا
ات: آره من میتونم
مونا: چطوره حرصشو در بیاریم
ات: مطمئنی؟
مونا: آره
هعی سوب
سوب: بله
مونا: میتونی این چند روز برای اینکه حرص کسی رو دربیارم با ات باشی
سوب: باشه اوکی
ویو راوی
مدرسه تموم شد همه رفتن خونه هاشون تا وسایل اردو آماده کنن
ته دلش میخواست نیاد ولی با خودش فکر میکرد اینطوری خیلی ترسو به نظر میومد
ویو ته
هعی جک بریم یکم مست کنیم
جک: نه ترو خدا بزاز واسه روز اردو
ته: باشه
ته و ات چند روزه باهم در جنگن
معلم: بچه ها یک خبر خوب قراره بریم اردو
بچه ها: آخ جون
معلم: فردا روز اردویه و ما شبم میخوابیم اونجا و گروه ها باهم تو یک اتاقن( دختر و پسر باهم🤣) و من هواتونو دارم فکر بد نزنه به سرتون
ویو ات
ات: دیگه نمیتونم ته فراموش کنم حالم بهم میخوره ازش ولی هنوز دوسش دارم
مونا: چرا تو میتونی به خودت بیا
ات: آره من میتونم
مونا: چطوره حرصشو در بیاریم
ات: مطمئنی؟
مونا: آره
هعی سوب
سوب: بله
مونا: میتونی این چند روز برای اینکه حرص کسی رو دربیارم با ات باشی
سوب: باشه اوکی
ویو راوی
مدرسه تموم شد همه رفتن خونه هاشون تا وسایل اردو آماده کنن
ته دلش میخواست نیاد ولی با خودش فکر میکرد اینطوری خیلی ترسو به نظر میومد
ویو ته
هعی جک بریم یکم مست کنیم
جک: نه ترو خدا بزاز واسه روز اردو
ته: باشه
۲.۷k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.