فیک پارت ۱
فیک جیمین (پارت۱)
وایی بالاخره دارن به هم می رسن که بوووق صدای آلارم گوشیم روشن میشه...اه! چرا هیچوقت شخصیت های خوابم به هم نمیرسن....به هر حال بلند میشم و میشینم ، چشمام رو میمالم و میرم سمت دستشویی ، کارای لازم و انجام میدم . یک ست هودی بنفش می پوشم ، یک پاتر مشکلی روش موهامم گوجه ای میبندم حوصله آرایش ندارم فقط یکم زد آفتاب میزنم و میرم پایین
مامان : ا/ت دخترم بیا صبحونه بخور
ا/ت : امروز قراره با یونگی (پسر خاله ا/ت) صبحونه بخورم از اونجام میریم دانشگاه
مامان : باشه مراقب باش....
(حدودا ۴۰ دقیقه بعد)
از در کافه میرم تو (یک توضیح بدم ا/ت و یونگی از بچه گی باهم دوستن و مثل خواهر برادرن و قرار نیست یونگی عشق مخفی به ا/ت داشته باشه🥲)
ولی نمیبینمش که یکهو یکی از پشت نمیزنه تو سرم
ا/ت : آخخخخ..هی...ت..تو چتهههه
یونگی : منم سلام عرض میکنم دختر خاله عزیز تر از جانم...
منم یکدونه میزنم تو سرش (شما غلط میکنی) و میگم: خوبه....خوبه مزه نریز
بعد میرم سمت یک میز کنار پنجره و میگم : حاج آقا تشریف نمیارین؟..
میخنده و میاد میشینه.......
( گشادیم میاد پس پرش زمانی به دانشگاه )
از پله ها بالا میریم...
یونگی : من میرم کافه یک قهوه بگیرم....
ا/ت : ولی ما که همین الان از رستوران برگشتیم.....
یونگی : اممم...میدونم...ولی...
ا/ت : برو ، برو من که میدونم میخوای سوجین رو ببینی...
(سوجین تو کافه کار میکنه و خب پسرمون از سوجین خوشش میاد)
میرم سمت کلاس ، همه بچه باز وسط کلاس و دارن میگن و میخندن.. من هیچوقت بینشون نمیرم...میرم سر جام کنار پنجره میشینم....
(بعد کلاس)
داشتیم از پله هه می رفتیم پایین که یونگیوگفت :
یونگی : ا/ت....یک چیزی بگم؟
ا/ت : بنال
یونگی : میگم من باید برم یک جایی کار دارم...میشه خودت تنها بری؟!
ا/ت : اوخیییی....با سوجین میخوای برییییی...برو برو
یک چشم غره بم میره و راهشو ازم جدا میکنه
توی راهوباید از یک پل بگذرم....نه آقا قالمون گذاشت باید پیاده برم اون ماشین رو با خودش برد
داشتم مسیرمو میرفتم و زیر لب آواز میخوندم که یکدفعه......
شرط :
۵ لایک (کامنتم بزارین انرزی بگیرممم)
وایی بالاخره دارن به هم می رسن که بوووق صدای آلارم گوشیم روشن میشه...اه! چرا هیچوقت شخصیت های خوابم به هم نمیرسن....به هر حال بلند میشم و میشینم ، چشمام رو میمالم و میرم سمت دستشویی ، کارای لازم و انجام میدم . یک ست هودی بنفش می پوشم ، یک پاتر مشکلی روش موهامم گوجه ای میبندم حوصله آرایش ندارم فقط یکم زد آفتاب میزنم و میرم پایین
مامان : ا/ت دخترم بیا صبحونه بخور
ا/ت : امروز قراره با یونگی (پسر خاله ا/ت) صبحونه بخورم از اونجام میریم دانشگاه
مامان : باشه مراقب باش....
(حدودا ۴۰ دقیقه بعد)
از در کافه میرم تو (یک توضیح بدم ا/ت و یونگی از بچه گی باهم دوستن و مثل خواهر برادرن و قرار نیست یونگی عشق مخفی به ا/ت داشته باشه🥲)
ولی نمیبینمش که یکهو یکی از پشت نمیزنه تو سرم
ا/ت : آخخخخ..هی...ت..تو چتهههه
یونگی : منم سلام عرض میکنم دختر خاله عزیز تر از جانم...
منم یکدونه میزنم تو سرش (شما غلط میکنی) و میگم: خوبه....خوبه مزه نریز
بعد میرم سمت یک میز کنار پنجره و میگم : حاج آقا تشریف نمیارین؟..
میخنده و میاد میشینه.......
( گشادیم میاد پس پرش زمانی به دانشگاه )
از پله ها بالا میریم...
یونگی : من میرم کافه یک قهوه بگیرم....
ا/ت : ولی ما که همین الان از رستوران برگشتیم.....
یونگی : اممم...میدونم...ولی...
ا/ت : برو ، برو من که میدونم میخوای سوجین رو ببینی...
(سوجین تو کافه کار میکنه و خب پسرمون از سوجین خوشش میاد)
میرم سمت کلاس ، همه بچه باز وسط کلاس و دارن میگن و میخندن.. من هیچوقت بینشون نمیرم...میرم سر جام کنار پنجره میشینم....
(بعد کلاس)
داشتیم از پله هه می رفتیم پایین که یونگیوگفت :
یونگی : ا/ت....یک چیزی بگم؟
ا/ت : بنال
یونگی : میگم من باید برم یک جایی کار دارم...میشه خودت تنها بری؟!
ا/ت : اوخیییی....با سوجین میخوای برییییی...برو برو
یک چشم غره بم میره و راهشو ازم جدا میکنه
توی راهوباید از یک پل بگذرم....نه آقا قالمون گذاشت باید پیاده برم اون ماشین رو با خودش برد
داشتم مسیرمو میرفتم و زیر لب آواز میخوندم که یکدفعه......
شرط :
۵ لایک (کامنتم بزارین انرزی بگیرممم)
۴.۶k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.