(EVIL LOVE ( PT3
ویو جینا ؛ سوار ماشین شدم و به طرف خونه رفتم مث همیشه حرفای بچه هارو میشنیدم ولی ناراحت نمیشدم ولی امروز وقتی اون پسر کنارش نشست حالش خوب نبود یه چیزایی دیدم
صحنه هایی که واضح نبود ولی دردناک بودن میتونستم غم توی وجودشو حس کنن با اینکه یه غریبه بود ولی خیلی خوب تونستم احساس اون لحظشو حس کنم حس غم و نا امیدی داشت انگار خیلی ناراحت بود ، بعد از چند دقیقه به خونه رسیدم اقای لی راننده شخصیم بود مث همیشه ماشینو داخل حیاط پارک کرد و منم پیاده شدمو رفتم توی خونه بوی غذا توی سالن پیچیده بود میتونستم حدس بزنم امروز نرفته سرکار و خدمتکارا رو مرخص کرده تا خودش غذا درس کنه با صداش از فکر در اومدم
جیهوپ : جینا عزیزم اومدی
جینا : اومدم دایی جون
جیهوپ : خوش اومدی عزیزم
جیهوپ : تا بری لباساتو عوض کنی منم میزو بچینم
جینا : باشه حتما
جینا ؛ رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردمو دست و صورتمو شستم و سریع رفتم پایین توی اشپزخونه از پشت محکم بغش کردم که یهو برگشت و منو محکم بغل کرد
جیهوپ : جینای من حالت چطوره
جینا : خوبم دایی جونم تو چطوری
جیهوپ : منم خوبم عزیزم مدرسه چطور بود
جینا : مث همیشه بود مضخرف امروز یه دانش اموز جدید داشتیم
جیهوپ : واقعا چه خوب
جینا : چیشد که امروز نرفتی سر کار خودت غذا درس کردی ؟ خبریه ؟
جیهوپ : امشب یه مهمون ویژه داریم واسه همینم تصمیم گرفتم سر کار نرم رفتم خرید کردم و غذای مورد علاقتو درس کردم واسه امشبم کلی تدارک دیدم
جینا : مهمون ؟ ویژه ؟ کی هست ؟
جیهوپ : سعی نکن ذهنمو بخونی جینا امشب میفهمی
جینا : چشم دایی جون
جیهوپ : بریم که غذامون سر میشه
جینا ؛ منو دایی جیهوپ نشستیم سر میز غذامونو خوردیم و کلی ام خندیدیم بعد غذا هر دومون روی مبل دراز کشیدیم
جیهوپ : جینا
جینا : بله دایی جون
جیهوپ : مهمونای امشب ادمای مهمی ان در واقع بهترین دوستای مامان بابا هستن میفهمی که چی میگم
جینا : بله دایی متوجهم
جیهوپ : خوبه عزیزم پس حواسمونو جمع کنیم که...
چون نت خرابه شرطارو در نظر نگرفتم همین
اگه لایک نشه نمیزارم..
صحنه هایی که واضح نبود ولی دردناک بودن میتونستم غم توی وجودشو حس کنن با اینکه یه غریبه بود ولی خیلی خوب تونستم احساس اون لحظشو حس کنم حس غم و نا امیدی داشت انگار خیلی ناراحت بود ، بعد از چند دقیقه به خونه رسیدم اقای لی راننده شخصیم بود مث همیشه ماشینو داخل حیاط پارک کرد و منم پیاده شدمو رفتم توی خونه بوی غذا توی سالن پیچیده بود میتونستم حدس بزنم امروز نرفته سرکار و خدمتکارا رو مرخص کرده تا خودش غذا درس کنه با صداش از فکر در اومدم
جیهوپ : جینا عزیزم اومدی
جینا : اومدم دایی جون
جیهوپ : خوش اومدی عزیزم
جیهوپ : تا بری لباساتو عوض کنی منم میزو بچینم
جینا : باشه حتما
جینا ؛ رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردمو دست و صورتمو شستم و سریع رفتم پایین توی اشپزخونه از پشت محکم بغش کردم که یهو برگشت و منو محکم بغل کرد
جیهوپ : جینای من حالت چطوره
جینا : خوبم دایی جونم تو چطوری
جیهوپ : منم خوبم عزیزم مدرسه چطور بود
جینا : مث همیشه بود مضخرف امروز یه دانش اموز جدید داشتیم
جیهوپ : واقعا چه خوب
جینا : چیشد که امروز نرفتی سر کار خودت غذا درس کردی ؟ خبریه ؟
جیهوپ : امشب یه مهمون ویژه داریم واسه همینم تصمیم گرفتم سر کار نرم رفتم خرید کردم و غذای مورد علاقتو درس کردم واسه امشبم کلی تدارک دیدم
جینا : مهمون ؟ ویژه ؟ کی هست ؟
جیهوپ : سعی نکن ذهنمو بخونی جینا امشب میفهمی
جینا : چشم دایی جون
جیهوپ : بریم که غذامون سر میشه
جینا ؛ منو دایی جیهوپ نشستیم سر میز غذامونو خوردیم و کلی ام خندیدیم بعد غذا هر دومون روی مبل دراز کشیدیم
جیهوپ : جینا
جینا : بله دایی جون
جیهوپ : مهمونای امشب ادمای مهمی ان در واقع بهترین دوستای مامان بابا هستن میفهمی که چی میگم
جینا : بله دایی متوجهم
جیهوپ : خوبه عزیزم پس حواسمونو جمع کنیم که...
چون نت خرابه شرطارو در نظر نگرفتم همین
اگه لایک نشه نمیزارم..
۷۲.۱k
۰۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.