(EVIL LOVE ( PT4
جیهوپ : مهمونای امشب ادمای مهمی ان در واقع بهترین دوستای مامان بابا هستن میفهمی که چی میگم
جینا : بله دایی متوجهم
جیهوپ : خوبه عزیزم پس حواسمونو جمع کنیم که اتفاق بدی نیوفته
جینا : دایی نگران نباش من دیگه بچه نیستم قرار نیست اتفاقی بیوفته
جیهوپ : میدونم کوچولو منم نمیزارم اتفاقی برات بیوفته
جینا : دوست دارم دایی جون
جیهوپ : منم دوستت دارم عزیزم
جینا ؛ از روی مبل بلند شدم و رفتم توی اتاقم ساعتو نگا کردم 4 بود دایی گفت اونا ساعت 8 میان ساعتمو روی 7 کوک کردمو گرفتم خوابیدم
ویو تهیونگ ؛
خسته بودم از جام بلند شدم رفتم حموم دوش گرفتم لباسامو پوشیدم داشتم موهامو شونه میکردم که در زدن
تهیونگ : بله
خدمتکار : غذا حاضره
تهیونگ : الان میام
از اتاقم رفتم بیرون رفتم سر میز نشستم مث همیشه مامان و بابا مشغول حرف زدن درباره کارای شرکت بودن منم هیچی نمیگفتم و فقط غذامو میخوردم که یهو ...
پ.تهیونگ: مدرسه چطور بود پسرم ؟
تهیونگ : بد نبود ولی با لندن خیلی فرق میکنه فک کنم یکم بگذره بهش عدت کنم
م.تهیونگ : این بهترین مدرسه توی سئوله پسرم یه مدرسه کاملا شخصیه
پ.تهیونگ : درسته مدیر مدرسه یکی از بهترین دوستامه
تهیونگ : مدرسه خوبیه اتفاقا چند تا دوستم پیدا کردم عضو یه اکیپم شدم
پ.تهیونگ : عالیه پسرم همین که کنار خودمونی کافیه
تهیونگ : اوهوم خوشحالم
پ.تهیونگ : امشب اقای جانگ دعوتمون کرده
م.تهیونگ : واقعا ؟ هنوزم دختر اقای پارک پیششه
پ.تهیونگ : اره همه این سالها پیش خودش بزرگش کرده
م.تهیونگ : اون مرد خیلی خوب و مهربونیه
تهیونگ : من میشناسمش ؟
پ.تهیونگ : اقا و خانم پارک یادته ؟ وقتی بچه بودی میرفتیم پیششون
تهیونگ : اره یادمه اونا بهترین دوستای شما بودن یه دخترم داشتن فک کنم همسن من بود
پ.تهیونگ : درسته چند سال پیش تو یه تصادف جونشونو از دست دادن از اون به بعد برادر خانم پارک جانگ هوسوک دخترشونو بزرگ کرد
تهیونگ : واقعا ؟ چه بد
پ.تهیونگ : فرصت خوبیه که باهم اشنا بشیم وقتی تو توی لندن بودی باهاش قرارداد بستم و شرکتامونو یکی کردیم
تهیونگ : عالیه پدر خیلی دوست دارم باهاشون اشنا بشم
غذامو خوردم و رفتم تو اتاقم خوابم میومد واسه همینم خوابیدم...
شرط پارت بعد ....
@j2817370
فالوش کنید تا 250 تایی بشه پارت بعدو میزارم
جینا : بله دایی متوجهم
جیهوپ : خوبه عزیزم پس حواسمونو جمع کنیم که اتفاق بدی نیوفته
جینا : دایی نگران نباش من دیگه بچه نیستم قرار نیست اتفاقی بیوفته
جیهوپ : میدونم کوچولو منم نمیزارم اتفاقی برات بیوفته
جینا : دوست دارم دایی جون
جیهوپ : منم دوستت دارم عزیزم
جینا ؛ از روی مبل بلند شدم و رفتم توی اتاقم ساعتو نگا کردم 4 بود دایی گفت اونا ساعت 8 میان ساعتمو روی 7 کوک کردمو گرفتم خوابیدم
ویو تهیونگ ؛
خسته بودم از جام بلند شدم رفتم حموم دوش گرفتم لباسامو پوشیدم داشتم موهامو شونه میکردم که در زدن
تهیونگ : بله
خدمتکار : غذا حاضره
تهیونگ : الان میام
از اتاقم رفتم بیرون رفتم سر میز نشستم مث همیشه مامان و بابا مشغول حرف زدن درباره کارای شرکت بودن منم هیچی نمیگفتم و فقط غذامو میخوردم که یهو ...
پ.تهیونگ: مدرسه چطور بود پسرم ؟
تهیونگ : بد نبود ولی با لندن خیلی فرق میکنه فک کنم یکم بگذره بهش عدت کنم
م.تهیونگ : این بهترین مدرسه توی سئوله پسرم یه مدرسه کاملا شخصیه
پ.تهیونگ : درسته مدیر مدرسه یکی از بهترین دوستامه
تهیونگ : مدرسه خوبیه اتفاقا چند تا دوستم پیدا کردم عضو یه اکیپم شدم
پ.تهیونگ : عالیه پسرم همین که کنار خودمونی کافیه
تهیونگ : اوهوم خوشحالم
پ.تهیونگ : امشب اقای جانگ دعوتمون کرده
م.تهیونگ : واقعا ؟ هنوزم دختر اقای پارک پیششه
پ.تهیونگ : اره همه این سالها پیش خودش بزرگش کرده
م.تهیونگ : اون مرد خیلی خوب و مهربونیه
تهیونگ : من میشناسمش ؟
پ.تهیونگ : اقا و خانم پارک یادته ؟ وقتی بچه بودی میرفتیم پیششون
تهیونگ : اره یادمه اونا بهترین دوستای شما بودن یه دخترم داشتن فک کنم همسن من بود
پ.تهیونگ : درسته چند سال پیش تو یه تصادف جونشونو از دست دادن از اون به بعد برادر خانم پارک جانگ هوسوک دخترشونو بزرگ کرد
تهیونگ : واقعا ؟ چه بد
پ.تهیونگ : فرصت خوبیه که باهم اشنا بشیم وقتی تو توی لندن بودی باهاش قرارداد بستم و شرکتامونو یکی کردیم
تهیونگ : عالیه پدر خیلی دوست دارم باهاشون اشنا بشم
غذامو خوردم و رفتم تو اتاقم خوابم میومد واسه همینم خوابیدم...
شرط پارت بعد ....
@j2817370
فالوش کنید تا 250 تایی بشه پارت بعدو میزارم
۷۷.۳k
۰۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.