پارت 39
پارت 39
کوک: نرو ا.ت
گفت: آفرین
رفتم نزدیک یکی اومد نزدیکم و گرفتم خیلی هیکلی بود
مرده تفنگشو آورد پایین خواست بیاد دستمو بگیر
کوک تفنگشو آورد زد به دست مرده
گفت: چیکار کردی
کوک:تا وقتی زندم نمیزارم دست به ا.ت بزنی
گفت: ایی دستم
اون مرد هیکلی خواست تفنگشو در بیاره چند نفر اومدن ریختن روشون
کوک اومد سمتم و دستمو گرفت و رفتیم پدر و مادرم رو آزاد کردیم رفتیم بیرون پدر و مادرم رو بغل کردم کوک هم بهمون زل زده بود
م: واقعا خیلی متاسفم دخترم وایسا ببینم این پسره کیه دوست پسرته
ا.ت: چی
یه نگاهی به کوک کردم دیدم به صورت کیوت داره نگاه میکنه به مامانم گفتم
ا.ت: آره
م: که اینطور
کوک یه لبخندی زد
پ: فکر کنم خیلی دوست داره ها دیدی بخاطرت چیکار کرد قدرشو بدون
کوک: فکر نکنید مطمئن باشید
پ: حواست به دخترم باشه
کوک: حتما بیاید سوار شید تا برسونیمتون
رفتیم سوار ماشین شدیم و رسیدیم
پ: ممنونم
م: ممنونم خداحافظ دخترم
ا.ت: مامان چرا خداحافظی
که یک دفعه یادم به حرف کوک افتاد
م: مگه میشه بیای پیش دوست پسرت بمون
ا.ت: خب باشه خداحافظ
کوک: بریم
ا.ت: بریم
#کوک
#فیک
#سناریو
کوک: نرو ا.ت
گفت: آفرین
رفتم نزدیک یکی اومد نزدیکم و گرفتم خیلی هیکلی بود
مرده تفنگشو آورد پایین خواست بیاد دستمو بگیر
کوک تفنگشو آورد زد به دست مرده
گفت: چیکار کردی
کوک:تا وقتی زندم نمیزارم دست به ا.ت بزنی
گفت: ایی دستم
اون مرد هیکلی خواست تفنگشو در بیاره چند نفر اومدن ریختن روشون
کوک اومد سمتم و دستمو گرفت و رفتیم پدر و مادرم رو آزاد کردیم رفتیم بیرون پدر و مادرم رو بغل کردم کوک هم بهمون زل زده بود
م: واقعا خیلی متاسفم دخترم وایسا ببینم این پسره کیه دوست پسرته
ا.ت: چی
یه نگاهی به کوک کردم دیدم به صورت کیوت داره نگاه میکنه به مامانم گفتم
ا.ت: آره
م: که اینطور
کوک یه لبخندی زد
پ: فکر کنم خیلی دوست داره ها دیدی بخاطرت چیکار کرد قدرشو بدون
کوک: فکر نکنید مطمئن باشید
پ: حواست به دخترم باشه
کوک: حتما بیاید سوار شید تا برسونیمتون
رفتیم سوار ماشین شدیم و رسیدیم
پ: ممنونم
م: ممنونم خداحافظ دخترم
ا.ت: مامان چرا خداحافظی
که یک دفعه یادم به حرف کوک افتاد
م: مگه میشه بیای پیش دوست پسرت بمون
ا.ت: خب باشه خداحافظ
کوک: بریم
ا.ت: بریم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۸.۸k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.