هر بعد از ظهر همین است

هر بعد از ظهر همین است


بویِ ادکلنِ ِ تنهایی ام،کافه را بر می دارد
میز...،انفرادی در بی کسی هایم رزرو می شود و
شعر در دفترم غلاف...


اندکی در تسلسلِ خیابان
خودم را به بیراهه می زنم
و آنقدر چروکیده رفتار می کنم که
کسی هوس نکند حتی
نگاهش را در عمقِ من،سرمایه گذارد...
 

بی تفاوت به شکرخنده های حوالی
قهوه ی بی کسی ام را تلخ سر می کشم...
و سیگار به سیگار
کنارِِ خود ارضایی های مقیمِ دفتر شعر
تنها در درکِ پنی سیلینی غوطه ور می شوم که روزی دوبار
روی احساسم تزریق می کنم...
 

عاشقانه ها
آنقدر در من چرکین شده اند که از ترس واگیر،
خودم را از آغوش های نیمه کاره این حوالی،قرنطینه کنم...

 
#حمیدرضا_هندی



#دلنوشته_های_کوچه_پشتی
#تنهایی
https://telegram.me/joinchat/BYIBETypQYYlvvnrZeAdZA
دیدگاه ها (۹)

می شود بی خیال بغض هایی شدکه ایدئولوژی خاص خود را دارند...،و...

تو را بانو نامیده‌امبسیارند از تو بلندتر، بلندتربسیارند از ت...

ماندن های زیاد خفه می کندمعشوقی را که تطمیع عشق دیگری شده اس...

هر گوشۀ این خونه قبل از تویک آدم دیگه کنارم بوداین تخت ِ چوب...

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط