⚪Real moon🌚💫🎄
*
خیلی وقت بود که زیر نظرش داشتم... بعد اون اتفاقات عمرا میزاشتم زنده بمونه!.
باید کشته میشد!
همونطور که برادر عزیزم، جیمین بخاطرش کشته شد!!
امشب هرطور که بود بدستش میوردم!!..
گوشیش رو هک کردیم... تونستم ردیابیش کنم. امشب ساعت 7 شب از خونه میزنه بیرون...
فورا از منشی خواستم بیاد تو اتاق کارم..
+ یجی!؟؟.. یجی باتوعم!!!
یجی: وارد اتاق شدم/ بله رییس..
+ این پسره رو یادت میاد!؟
یجی: عکسی رو نشونم داد/...عام.. رییس این جئون جونگکوک نیست!؟
+ اره درسته خودشه!!.. امشب قراره آخرین شب زندگیش باشه!.به نیروها بگو آماده باشن امشب میرم و میارمش اینجا!!.
یجی: چشم رییس...
+ میتونی بری.
یجی: تعظیم کردم و از اتاق کارش اومدم بیرون. رفتم سمت نیروها و بهشون گفتم آماده بشن... بعدشم برگشتم یه اتاق رییس/عام رییس... نیروها آمادن
+باشه.. به سوهو بگو زود اماده بشه، باهام میاد!
یجی: چشم...
'جونگکوک ویو '
امروز...روز مهمیه...
روز سالگرد مرگ جیمین...
مثل همیشه دوست داشتم که برم سر قبرش و باهاش حرف بزنم...
برای همین یه دوش گرفتم، سریع لباسمو پوشیدم و رفتم بیرون... رفتم سمت مکانی که جیمین مُرد...
نشستم کنارش و باهاش حرف زدم...
بعد مدتی، از جام بلند شدم و رفتم سمت خونه...
توی راه یه ون مشکی و خوشگل از کنارم رد شد و یکم جلوتر وایساد.
توجهی نکردم و به راهم ادامه دادم...
یهو با ضربه ای به پشت کلم دردی کل بدنم رو فراگرفت و......
'تهیونگ ویو '
همینطور که از طریق GPS دنبال جونگکوک میرفتیم، توی یه خیابونی پیداش کردیم...
+ماشینو نگه دارین!!..سوهو باهام میای!
سوهو: چشم رییس/از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت جونگکوک... با چوبی که تهیونگ بهم داد،محکم زدم تو سر جونگکوک و اون هم فورا بیهوش شد...
+ ...بالاخره گیرت اوردم پسره عوضی! ... بریم!.
ماشین روشن شد و ما رفتیم سمت عمارت...
[در عمارت]
وارد عمارت که شدیم، به نیروهام گفتم اونو تو اتاق به صندلی ببندن تا من بیام...
رفتم تو اتاق خودم و لباسامو عوض کردم. بعدشم رفتم تو اتاق و دیدم که جونگکوک به هوش اومده!..
'ویو جونگکوک '
کم کم به هوش اومدم...
نمیدونستم کجام. دستام بسته بودن و روی صندلی نشسته بودم...
درد بدی پشت کلم حس میکردم..
یهو همه چیز یادم اومد...
_من کجامم!؟؟؟
چرا منو اوردید اینجاا!؟؟
با من چیکار داریدد!؟؟؟؟
+همون بلایی که سر جیمین اوردی!!
با صدایی که شنیدم ساکت شدم...
صداش خیلی آشنا بود...
شبیه صدای... صدای...
این بردار جیمینه!!..
کیم تهیونگ!!!
_.. تـ.تهیونگ شی... تویی؟؟
+از پشت دیوار اومدم جلو/اره خودمم!!.. خیلی خوشحالم که میبینمت!!
_.. چرا. چرا منو اوردی اینجا؟.. باهام چیکار داری!؟؟
+بهت گفتم که! همون کاری که با جیمین کردی!...
_من هیچی از حرفات نمیفهمم... من با جیمین کاری نکردم!!.
+ااا!؟ مطمئنی؟.. پس خودش مرده!؟؟(با داد)
_نه من اونو نکشتم!!
+پس چرا مرد!؟؟؟
_ببخشید ولی دلیل مرگش رو نمیتونم بگم...
[فلش بک]
_جیمین!؟.. جیمین چیکار میکنی!؟؟... داره ازت خون میرهــــ!!!
جیمین: ..میدونـ.م... مـ.میدونم مهـ.م نـ.نیست فـ.قط بـ.هم قـ.ول بده کـ.ـه... هرچـ.ی که دیـ.دی ر.و بـ.ـه هـ.هیچکس... حـ.تی تـ.هیـ.ونگ نـ...نمیگی!!.
_چطور همچین حرفیو میزنی!؟ چطور همینطوری اینجا ولت کنم؟؟؟...
جیمین: جـ.جونگکوکا لـ.طفا بـ.ـه حـ.رفـ.م گـ.گوش کن!.. لطفا..... (و چشماش بسته شد)
_نه.. نه نه نه نههه جیمیناااا !!!!!😭
.... [پایان فلش بک]
...
خیلی وقت بود که زیر نظرش داشتم... بعد اون اتفاقات عمرا میزاشتم زنده بمونه!.
باید کشته میشد!
همونطور که برادر عزیزم، جیمین بخاطرش کشته شد!!
امشب هرطور که بود بدستش میوردم!!..
گوشیش رو هک کردیم... تونستم ردیابیش کنم. امشب ساعت 7 شب از خونه میزنه بیرون...
فورا از منشی خواستم بیاد تو اتاق کارم..
+ یجی!؟؟.. یجی باتوعم!!!
یجی: وارد اتاق شدم/ بله رییس..
+ این پسره رو یادت میاد!؟
یجی: عکسی رو نشونم داد/...عام.. رییس این جئون جونگکوک نیست!؟
+ اره درسته خودشه!!.. امشب قراره آخرین شب زندگیش باشه!.به نیروها بگو آماده باشن امشب میرم و میارمش اینجا!!.
یجی: چشم رییس...
+ میتونی بری.
یجی: تعظیم کردم و از اتاق کارش اومدم بیرون. رفتم سمت نیروها و بهشون گفتم آماده بشن... بعدشم برگشتم یه اتاق رییس/عام رییس... نیروها آمادن
+باشه.. به سوهو بگو زود اماده بشه، باهام میاد!
یجی: چشم...
'جونگکوک ویو '
امروز...روز مهمیه...
روز سالگرد مرگ جیمین...
مثل همیشه دوست داشتم که برم سر قبرش و باهاش حرف بزنم...
برای همین یه دوش گرفتم، سریع لباسمو پوشیدم و رفتم بیرون... رفتم سمت مکانی که جیمین مُرد...
نشستم کنارش و باهاش حرف زدم...
بعد مدتی، از جام بلند شدم و رفتم سمت خونه...
توی راه یه ون مشکی و خوشگل از کنارم رد شد و یکم جلوتر وایساد.
توجهی نکردم و به راهم ادامه دادم...
یهو با ضربه ای به پشت کلم دردی کل بدنم رو فراگرفت و......
'تهیونگ ویو '
همینطور که از طریق GPS دنبال جونگکوک میرفتیم، توی یه خیابونی پیداش کردیم...
+ماشینو نگه دارین!!..سوهو باهام میای!
سوهو: چشم رییس/از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت جونگکوک... با چوبی که تهیونگ بهم داد،محکم زدم تو سر جونگکوک و اون هم فورا بیهوش شد...
+ ...بالاخره گیرت اوردم پسره عوضی! ... بریم!.
ماشین روشن شد و ما رفتیم سمت عمارت...
[در عمارت]
وارد عمارت که شدیم، به نیروهام گفتم اونو تو اتاق به صندلی ببندن تا من بیام...
رفتم تو اتاق خودم و لباسامو عوض کردم. بعدشم رفتم تو اتاق و دیدم که جونگکوک به هوش اومده!..
'ویو جونگکوک '
کم کم به هوش اومدم...
نمیدونستم کجام. دستام بسته بودن و روی صندلی نشسته بودم...
درد بدی پشت کلم حس میکردم..
یهو همه چیز یادم اومد...
_من کجامم!؟؟؟
چرا منو اوردید اینجاا!؟؟
با من چیکار داریدد!؟؟؟؟
+همون بلایی که سر جیمین اوردی!!
با صدایی که شنیدم ساکت شدم...
صداش خیلی آشنا بود...
شبیه صدای... صدای...
این بردار جیمینه!!..
کیم تهیونگ!!!
_.. تـ.تهیونگ شی... تویی؟؟
+از پشت دیوار اومدم جلو/اره خودمم!!.. خیلی خوشحالم که میبینمت!!
_.. چرا. چرا منو اوردی اینجا؟.. باهام چیکار داری!؟؟
+بهت گفتم که! همون کاری که با جیمین کردی!...
_من هیچی از حرفات نمیفهمم... من با جیمین کاری نکردم!!.
+ااا!؟ مطمئنی؟.. پس خودش مرده!؟؟(با داد)
_نه من اونو نکشتم!!
+پس چرا مرد!؟؟؟
_ببخشید ولی دلیل مرگش رو نمیتونم بگم...
[فلش بک]
_جیمین!؟.. جیمین چیکار میکنی!؟؟... داره ازت خون میرهــــ!!!
جیمین: ..میدونـ.م... مـ.میدونم مهـ.م نـ.نیست فـ.قط بـ.هم قـ.ول بده کـ.ـه... هرچـ.ی که دیـ.دی ر.و بـ.ـه هـ.هیچکس... حـ.تی تـ.هیـ.ونگ نـ...نمیگی!!.
_چطور همچین حرفیو میزنی!؟ چطور همینطوری اینجا ولت کنم؟؟؟...
جیمین: جـ.جونگکوکا لـ.طفا بـ.ـه حـ.رفـ.م گـ.گوش کن!.. لطفا..... (و چشماش بسته شد)
_نه.. نه نه نه نههه جیمیناااا !!!!!😭
.... [پایان فلش بک]
...
۲.۴k
۱۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.