ساعت صبح
꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂
𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁴
{ ساعت ⑨صبح }
داشتیم صبحونه میخوردیم...
همه ساکت بودن فقط صدای چاقو و چنگال میومد...
قهوه رو برداشتم یکم ازش خوردم که جونگکوک این سکوت رو شکست...
جونگکوک: فردا برمیگردیم...
سوهیون: فردا؟!! چرا امشب برنمیگردیم؟
جونگکوک: امشب برتولد رئیس باند مافیا المان.
برای افتتاحیه شرکت جدیدیش و همکاری که باهم داشتیم یه مهمونی گرفته.
هم من و تمام اعضا الفا رو دعوت کرده.
جیمین: امشب!!!؟
جونگکوک یه نگاه جدی به هممون انداخت که ساکت شدیم ادامه داد...
جونگکوک: این مهمونی...
امکان هر چیزی وجود داره.
پس اماده باشید.
نامجون: از همون اول به برتولد حس خوبی نداشتم...
شوگا: یه عوضیه به تمام معناس...
داریم خودمو میندازیم تو تله گرگ...
جیمین: با این کاری کرد...
این افتتاحیه شرکت اونم با جئون جونگکوک...
اگه قصدش نزدیک شدن به باند جئون باشه بخواد اطلاعت باند مارو بگیره...
ا/ت: باند بد جور به خطر میوفته...
جیهوپ: ممکنه حتی نابود بشه...
برتولد ...
حرف جیهوپ با کوبیده شدن دست جونگکوک به میز متوقف شد
جونگکوک: انقدر چرت و پرت نگید بجای این چیزا حواستون رو جمع کنید...
اینو گفت از روی صندلی بلند شد...
رفت سمت در عمارت خواست بره بیرون که..
جونگکوک: نامجون...
نامجون: ا. الان میام
نامجون جونگکوک از عمارت رفتن..
هنوز سر میز نشسته بودیم. هیچکس هیچی نمیگفت. همه نگران بودیم.
ا/ت: من میرم داخل اتاقم...
بلند شدم لباسمو یکم مرتب کردم خواستم برم که...
جیمین:ا/ت میشه یه لحظه تنها باهات حرف بزنم.
سوهویون: انقدر باهاش صمیمی شدی که میخوای باهاش تنها حرف بزنی؟!
جیمین: این دیگه فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه.
با خشم از روی صندلیش بلند شد رفت سمت حیاط عمارت.
دنبالش رفتم به ستون تکیه داده بود.
جیمین: اون چیزی که فکر میکنی نیست...
من قصد بدی ندارم.
ا/ت: میدونم جیمین مشکلی نیست بهت اعتماد دارم. خب... اتفاقی افتاده؟
جیمین: فقط خواستم بگم برتولد یه ادم کثیفه. لطفا حواست باشه. نزار بهت نزدیک بشه کنارمون بمون.
ا/ت: نگران نباش.. حواسم هست.
لبخند بهم زد رفت سمت در عمارت...
خواست بره داخل که...
جیمین: خانم ها مقدم ترند...
اروم خندیدم رفتم داخل....
𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁴
{ ساعت ⑨صبح }
داشتیم صبحونه میخوردیم...
همه ساکت بودن فقط صدای چاقو و چنگال میومد...
قهوه رو برداشتم یکم ازش خوردم که جونگکوک این سکوت رو شکست...
جونگکوک: فردا برمیگردیم...
سوهیون: فردا؟!! چرا امشب برنمیگردیم؟
جونگکوک: امشب برتولد رئیس باند مافیا المان.
برای افتتاحیه شرکت جدیدیش و همکاری که باهم داشتیم یه مهمونی گرفته.
هم من و تمام اعضا الفا رو دعوت کرده.
جیمین: امشب!!!؟
جونگکوک یه نگاه جدی به هممون انداخت که ساکت شدیم ادامه داد...
جونگکوک: این مهمونی...
امکان هر چیزی وجود داره.
پس اماده باشید.
نامجون: از همون اول به برتولد حس خوبی نداشتم...
شوگا: یه عوضیه به تمام معناس...
داریم خودمو میندازیم تو تله گرگ...
جیمین: با این کاری کرد...
این افتتاحیه شرکت اونم با جئون جونگکوک...
اگه قصدش نزدیک شدن به باند جئون باشه بخواد اطلاعت باند مارو بگیره...
ا/ت: باند بد جور به خطر میوفته...
جیهوپ: ممکنه حتی نابود بشه...
برتولد ...
حرف جیهوپ با کوبیده شدن دست جونگکوک به میز متوقف شد
جونگکوک: انقدر چرت و پرت نگید بجای این چیزا حواستون رو جمع کنید...
اینو گفت از روی صندلی بلند شد...
رفت سمت در عمارت خواست بره بیرون که..
جونگکوک: نامجون...
نامجون: ا. الان میام
نامجون جونگکوک از عمارت رفتن..
هنوز سر میز نشسته بودیم. هیچکس هیچی نمیگفت. همه نگران بودیم.
ا/ت: من میرم داخل اتاقم...
بلند شدم لباسمو یکم مرتب کردم خواستم برم که...
جیمین:ا/ت میشه یه لحظه تنها باهات حرف بزنم.
سوهویون: انقدر باهاش صمیمی شدی که میخوای باهاش تنها حرف بزنی؟!
جیمین: این دیگه فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه.
با خشم از روی صندلیش بلند شد رفت سمت حیاط عمارت.
دنبالش رفتم به ستون تکیه داده بود.
جیمین: اون چیزی که فکر میکنی نیست...
من قصد بدی ندارم.
ا/ت: میدونم جیمین مشکلی نیست بهت اعتماد دارم. خب... اتفاقی افتاده؟
جیمین: فقط خواستم بگم برتولد یه ادم کثیفه. لطفا حواست باشه. نزار بهت نزدیک بشه کنارمون بمون.
ا/ت: نگران نباش.. حواسم هست.
لبخند بهم زد رفت سمت در عمارت...
خواست بره داخل که...
جیمین: خانم ها مقدم ترند...
اروم خندیدم رفتم داخل....
- ۱۰.۰k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط