پارت ۶
پارت ۶
یونگی یه دستمال از جیبش دراورد و دور لبمو پاک کرد
_بیا رو دوشم
+چیییی؟؟ عمرا همچین کاری کنم
_باید بری بیمارستان وگرنه تا یه روز هم نمیتونی دووم بیاری
+پامو حس نمیکنم تو میگی بیا رو دوشم
_اوکی پس جیمین
*هوووم
_کمکش کن بزارش رو دوشم
*اوکی
جیمین بغلم کرد و منم سعی کردم با اون پایی که هنوز سالمه برم رو دوش یونگی
بالاخره تونستم
یونگی بلند شد و منو برد سمت ماشین خداروشکر مدیر مدرسمون اونجا نبود
وقتی رسیدیم به ماشین یونگی منو گذاشت پشت ماشین و جیمین هم کنارم نشست تا یوقت اتفاقی برام نیوفته
*درد داری؟؟
+نه فعلا هیچ دردی رو حس نمیکنم
(چند دقیقه بعد)
یونگی یه دستمال از جیبش دراورد و دور لبمو پاک کرد
_بیا رو دوشم
+چیییی؟؟ عمرا همچین کاری کنم
_باید بری بیمارستان وگرنه تا یه روز هم نمیتونی دووم بیاری
+پامو حس نمیکنم تو میگی بیا رو دوشم
_اوکی پس جیمین
*هوووم
_کمکش کن بزارش رو دوشم
*اوکی
جیمین بغلم کرد و منم سعی کردم با اون پایی که هنوز سالمه برم رو دوش یونگی
بالاخره تونستم
یونگی بلند شد و منو برد سمت ماشین خداروشکر مدیر مدرسمون اونجا نبود
وقتی رسیدیم به ماشین یونگی منو گذاشت پشت ماشین و جیمین هم کنارم نشست تا یوقت اتفاقی برام نیوفته
*درد داری؟؟
+نه فعلا هیچ دردی رو حس نمیکنم
(چند دقیقه بعد)
۲.۰k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.