❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation - a new beginning"
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part6
صبح روز بعد از اون روزای تعطیلی بود که سیترا بهمون رحم میکرد و استراحت میداد و این روز تعطیل برای هیونجین خیلی اهمیت داشت چون سیترا بیشتر از همه به اون سخت میگرفت!
در نتیجه وقتی صبح راس ساعت 7 با صدای جیغ و گریه موجود کوچولویی به اسم جونگ همه اهل عمارت حتی رکس و مکس هم بیدار شدن، تنها کاری که تونستم بکنم رفتن به اتاق هیونجین و اروم کردنش بود تا به جونگ حمله نکنه!
ـــ این بچه اخرش هممون رو بفاک میده!
به چشمای قرمزش نگاه کردم: اروم باش هیون، بچست دیگه!
دستی تو موهاش کشید و با صدای بم صبحگاهیش غرید: اخه ازدواج تو دنیای مافیا کم بود که حالا بچه دارم شدی؟ گندت بزنن مین یونگی!
از جام بلند شدم: انقدر غر نزن.
ملافه رو رو بدن سفید و برهنه اش کشیدم: به صدا توجه نکن و سعی کن استراحت کنی!
با چشمای مست خوابش نگاهم کرد: تو هم بیا بخواب.
سرم رو تکون دادم: نه من یه سری کارا دارمـ...
نزاشت حرفم رو کامل کنم و دستم رو کشید!
تعادلم رو از دست دادم و افتادم رو تخت تو بغلش!
شوکه گفتم: هیون داری چه غلطی میکنی؟
بی توجه به تقلاهام بازوهای ورزیده اش رو دورم حلقه و پاهاشو دور پاهام قفل کرد: فقط اروم بگیر و بخاب!
کلافه گفتم: فقط یه باکسر پاته...
سرش رو تو موهام فرو کرد و عمیق بو کشید: هوم که چی؟
چشمامو تو حدقه چرخوندم: منم فقط یه تاب و شورتک تنمه!
با خماری گفت: هوم خیلی بهت میاد!
ضربه ای به بازوش زدم: همه اتاقاهم دوربین دارن!
هیونجین: خب که چی؟
عصبی شدم: اگه سیترا ما رو اینجوری ببینه هر دومونو میکشه!
صدای گریه و جیغ های جونگ اوج گرفت و هیونجین با اخم گفت: فقط بیا یه ساعت بخاییم اوکی؟ من قصد ندارم بهت تجاوز کنم!
پوکر نگاهش کردم: تو غلط میکنی حتی بهش فکر کنی!
از پشت بهم چسبید: اوکی پس بزار بخابم!
سرش رو تو موهام فرو برد و چشماشو بست.
اهی کشیدم. چاره ای نبود!
گرمای ساطع شده از سینه ستبر هیونجین به بدنم منتقل شد و کم کم به خواب رفتم!
با حس خیسی رو صورتم هشیار شدم.
سعی کردم با دستم پاکش کنم و دوباره به خوابم ادامه بدم چون جام خیلی گرم و راحت بود.
اما خیسی مدام بیشتر میشد!
با اخم چشمامو باز کردم و با دیدن دوتا چشم درشت و سیاه از فاصله یک سانتی چشمام گرد شد!
جونگ دقیقا رو شکمم و مشغول مکیدن گونم بود!
چرا؟ به چه دلیل؟
هیونجین که کنارم خابیده بود تکونی خورد و چشماشو باز کرد.
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part6
صبح روز بعد از اون روزای تعطیلی بود که سیترا بهمون رحم میکرد و استراحت میداد و این روز تعطیل برای هیونجین خیلی اهمیت داشت چون سیترا بیشتر از همه به اون سخت میگرفت!
در نتیجه وقتی صبح راس ساعت 7 با صدای جیغ و گریه موجود کوچولویی به اسم جونگ همه اهل عمارت حتی رکس و مکس هم بیدار شدن، تنها کاری که تونستم بکنم رفتن به اتاق هیونجین و اروم کردنش بود تا به جونگ حمله نکنه!
ـــ این بچه اخرش هممون رو بفاک میده!
به چشمای قرمزش نگاه کردم: اروم باش هیون، بچست دیگه!
دستی تو موهاش کشید و با صدای بم صبحگاهیش غرید: اخه ازدواج تو دنیای مافیا کم بود که حالا بچه دارم شدی؟ گندت بزنن مین یونگی!
از جام بلند شدم: انقدر غر نزن.
ملافه رو رو بدن سفید و برهنه اش کشیدم: به صدا توجه نکن و سعی کن استراحت کنی!
با چشمای مست خوابش نگاهم کرد: تو هم بیا بخواب.
سرم رو تکون دادم: نه من یه سری کارا دارمـ...
نزاشت حرفم رو کامل کنم و دستم رو کشید!
تعادلم رو از دست دادم و افتادم رو تخت تو بغلش!
شوکه گفتم: هیون داری چه غلطی میکنی؟
بی توجه به تقلاهام بازوهای ورزیده اش رو دورم حلقه و پاهاشو دور پاهام قفل کرد: فقط اروم بگیر و بخاب!
کلافه گفتم: فقط یه باکسر پاته...
سرش رو تو موهام فرو کرد و عمیق بو کشید: هوم که چی؟
چشمامو تو حدقه چرخوندم: منم فقط یه تاب و شورتک تنمه!
با خماری گفت: هوم خیلی بهت میاد!
ضربه ای به بازوش زدم: همه اتاقاهم دوربین دارن!
هیونجین: خب که چی؟
عصبی شدم: اگه سیترا ما رو اینجوری ببینه هر دومونو میکشه!
صدای گریه و جیغ های جونگ اوج گرفت و هیونجین با اخم گفت: فقط بیا یه ساعت بخاییم اوکی؟ من قصد ندارم بهت تجاوز کنم!
پوکر نگاهش کردم: تو غلط میکنی حتی بهش فکر کنی!
از پشت بهم چسبید: اوکی پس بزار بخابم!
سرش رو تو موهام فرو برد و چشماشو بست.
اهی کشیدم. چاره ای نبود!
گرمای ساطع شده از سینه ستبر هیونجین به بدنم منتقل شد و کم کم به خواب رفتم!
با حس خیسی رو صورتم هشیار شدم.
سعی کردم با دستم پاکش کنم و دوباره به خوابم ادامه بدم چون جام خیلی گرم و راحت بود.
اما خیسی مدام بیشتر میشد!
با اخم چشمامو باز کردم و با دیدن دوتا چشم درشت و سیاه از فاصله یک سانتی چشمام گرد شد!
جونگ دقیقا رو شکمم و مشغول مکیدن گونم بود!
چرا؟ به چه دلیل؟
هیونجین که کنارم خابیده بود تکونی خورد و چشماشو باز کرد.
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۹k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.