❌ اصکی ممنوع ❌ ادامه پارت قبل
به محض دیدن جونگ با تعجب از جا پرید: یا مسیح تو اینجا چکار میکنی جونور؟
جونگ لبخند لثه ای زد که معلوم بود از پدرش به ارث برده: اوما گفت بیام بیدالتون کونم(اوما گفت بیام بیدارتون کنم)!
با اخم از رو شکمم بلندش کردم: اینجوری ادما رو بیدار میکنی؟ با لیس زدنشون؟
جونگ: اخه خوشمزه بود...!
هیونجین اخم غلیظی کرد: بیخود، اگه یه بار دیگه به والری نزدیک بشی دخلت رو میارم اوکی؟
جونگ بغض کرد و کاسه چشماش پر از آب شد! اهی کشیدم: ببین جونگ، تو نباید هر چی که دیدی فرو کنی تو دهنت!
اما این حرفم اوضاع رو بدتر کرد و جونگ زد زیر گریه!
با صدای گریه بلندش من و هیونجین با دستپاچگی به هم نگاه کردیم و تا خواستیم کاری بکنیم در باز شد و آیو و سیترا اومدن تو!
عاح عالی شد!
من با تاب و شورتک تو رخت خواب هیونجین بودم درحالی که هیونجین فقط یه باکسر مشکی پاش بود!
آیو با دیدن ما اخم کرد: خدای من شماها خجالت نمیکشین جلوی یه بچه معصوم اینجوری نشستین؟
من و هیونجین پوکر به هم نگاه کردیم!
با عصبانیت جونگ رو بغل کرد و گفت: اگه یونگی بفهمه پسرش رو گریه انداختین اینجا رو رو سرتون خراب میکنه!
ـــ کسی جرعت نداره به خاطر یه بچه لوس عمارت منو خراب کنه تو هم بهتره به جای تحدید کردن به یونگی بگی به پسرش ادب یاد بده!
سیترا محکم گفت و گریه جونگ شدت گرفت.
ایو با دلخوری گفت: الفاجم این پسر منه، چطور میتونی انقدر سنگدل باشی؟
سیترا پوزخند زد: پسر تو؟ میدونی رکس و مکس چقدر از حضور این بچه اینجا عصبی ان؟
ایو: منظورت چیه؟
سیترا با نفرت لب زد: پسرت خون کثیف جئون رو تو رگ هاش داره، گرگ هام اینو حس میکنن، هر چقدر هم برای یونگی احترام قائل باشم اما این بچه از تخم و تلکه همون مادره و اون مادر یونگی و جئون رو زاییده!
من و هیونجین با بهت به بی رحمی سیترا نگاه کردیم.
ایو که چشماش پر از اشک شده بود لب زد: حق با شماست الفاجم، من فقط فکر کردم چون اون بچه منه شاید...
ادامه نداد و ار اتاق رفت بیرون!
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
جونگ لبخند لثه ای زد که معلوم بود از پدرش به ارث برده: اوما گفت بیام بیدالتون کونم(اوما گفت بیام بیدارتون کنم)!
با اخم از رو شکمم بلندش کردم: اینجوری ادما رو بیدار میکنی؟ با لیس زدنشون؟
جونگ: اخه خوشمزه بود...!
هیونجین اخم غلیظی کرد: بیخود، اگه یه بار دیگه به والری نزدیک بشی دخلت رو میارم اوکی؟
جونگ بغض کرد و کاسه چشماش پر از آب شد! اهی کشیدم: ببین جونگ، تو نباید هر چی که دیدی فرو کنی تو دهنت!
اما این حرفم اوضاع رو بدتر کرد و جونگ زد زیر گریه!
با صدای گریه بلندش من و هیونجین با دستپاچگی به هم نگاه کردیم و تا خواستیم کاری بکنیم در باز شد و آیو و سیترا اومدن تو!
عاح عالی شد!
من با تاب و شورتک تو رخت خواب هیونجین بودم درحالی که هیونجین فقط یه باکسر مشکی پاش بود!
آیو با دیدن ما اخم کرد: خدای من شماها خجالت نمیکشین جلوی یه بچه معصوم اینجوری نشستین؟
من و هیونجین پوکر به هم نگاه کردیم!
با عصبانیت جونگ رو بغل کرد و گفت: اگه یونگی بفهمه پسرش رو گریه انداختین اینجا رو رو سرتون خراب میکنه!
ـــ کسی جرعت نداره به خاطر یه بچه لوس عمارت منو خراب کنه تو هم بهتره به جای تحدید کردن به یونگی بگی به پسرش ادب یاد بده!
سیترا محکم گفت و گریه جونگ شدت گرفت.
ایو با دلخوری گفت: الفاجم این پسر منه، چطور میتونی انقدر سنگدل باشی؟
سیترا پوزخند زد: پسر تو؟ میدونی رکس و مکس چقدر از حضور این بچه اینجا عصبی ان؟
ایو: منظورت چیه؟
سیترا با نفرت لب زد: پسرت خون کثیف جئون رو تو رگ هاش داره، گرگ هام اینو حس میکنن، هر چقدر هم برای یونگی احترام قائل باشم اما این بچه از تخم و تلکه همون مادره و اون مادر یونگی و جئون رو زاییده!
من و هیونجین با بهت به بی رحمی سیترا نگاه کردیم.
ایو که چشماش پر از اشک شده بود لب زد: حق با شماست الفاجم، من فقط فکر کردم چون اون بچه منه شاید...
ادامه نداد و ار اتاق رفت بیرون!
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۴k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.