part44
ا/ت: من میتونم کمکت کنم بهش برسی
تهیونگ: میخوای مجبورش کنی؟ وقتی هیچ حسی بهم نداره
ا/ت: بهم اعتماد کن
تهیونگ: مثلا تو خودت میتونی عاشق من بشی
ا/ت: اره میتونم
تهیونگ: چی؟
ا/ت: هیچی فراموشش کن فقط خواستم بگم نشد نداره و اینکه من نمیخوام دیگه کسیو دوست داشته باشم و تو رابطه باشم
تهیونگ: هنوز داری به هیون فکر میکنی؟
ا/ت: اهم هروز به تو فکر میکنم که اینقدر با من خوب بودی کاش به جای اینکه هیون دوست داشتم تورو دوست میداشتم
تهیونگ: چی؟
ا/ت: هیچی
تهیونگ: حست الان نسبت به من چیه؟
ا/ت:برادر و خواهری حالا دیگه فراموشش کن بزار غذارو بخوریم
تهیونگ: باشه
چهار ماه بعد
شب
ا/ت: رئیس من پرونده های امروز رو گذاشتم روی میزت
تهیونگ: ممنون
ا/ت: این هم لیست جلسه ها هفته اینده
تهیونگ: ا/ت
ا/ت جانم یعنی بله
تهیونگ:خسته ای
ا/ت: خیلی دیشب هیچی نخوابیدم و نرفتم خونه کامل اینجا بودم نزدیک ۳۵ ساعته که بیدارم و فقط دارم کار میکنم
تهیونگ: امشب هم باید بیدار بمونی
ا/ت: نه رئیس نمیتونم
تهیونگ: بهت گفتم فکر نکن من پسرعموتم من رئیستم باید بگی میتونم
ا/ت: چشم
تهیونگ: بیا اینارو حفظ میکنی وقتی تموم شدی میتونی بخوابی
ا/ت: چشم
تهیونگ:من میرم خونه
ا/ت: بله
چقدر زیادن من اینارو چطور حفظ کنم مغزم کار نمیکنه ا/ت تو میتونی تو میتونی چند لیوان قهوه اوردم کنارم گذاشتم و شروع کردم به نوشیدن
فردا
ساعت ۱۰ صبح
تهیونگ: سلام
ا/ت: سلام
تهیونگ: تموم شدی
ا/ت: اره تموم شدم میتونم برم خونه
تهیونگ: نه نمیتونی امروز هم خیلی کار داریم
دستشو گرفتم
ا/ت:تهیونگ التماست میکنم من دیگه نمیتونم دارم میمیرم سرم درد میکنه هرچیزی بخونم یاد نمیگرم
تهیونگ: باید بتونی
ا/ت: من دخترعموتم دشمنت نیستم تهیونگ هرچقدر هم ازم متنفر باشی نباید اینکارو باهام کنی نمیتونم دیگه نمیتونم تو این چند روز هیچی نخوردم تا خوابم نبره و فقط قهوه خوردم
تهیونگ: من احساسی نیستم هرچقدر هم بگو
ا/ت: تهیونگ من نمیگم احساسی باش میگم درکم کن سه روزه نخوابیدم نمیتونم دیگه
تهیونگ: الان جلسه داریم باید بریم خودتو کنترل کن یه لیوان قهوه دیگه بخور
ا/ت: تهیونگ ازت متنفرم خیلی سنگدلی تو با قبلا هیچ فرقی نکردی فقط منث اذیت میکنی بهت میگم نمیت...
تهیونگ: دماغت داره خون میاد
سریع رفتم سرویس دماغمو تمیز کردم و دوباره برگشتم
تهیونگ: بریم؟
ا/ت: اهمم بریم
👩🏼💼: خانم کیم خانم کیم
ا/ت: بله
👩🏼💼: کیفتون
ا/ت: اها ممنون
تهیونگ دستمو گرفت
تهیونگ: چیشده چرا اینقدر حالت بد بنظر میرسه
ا/ت: چه انتظاری داری
دستشو گذاشت روی پیشونیم
تهیونگ: چرا اینقدر گرمی(با ترس) تب داری
ا/ت: مهم نیست
سرم کم کم داشت منفجر میشد
ا/ت: گوشیم نیست میرم بیارمش....
#فیک
#سناریو
تهیونگ: میخوای مجبورش کنی؟ وقتی هیچ حسی بهم نداره
ا/ت: بهم اعتماد کن
تهیونگ: مثلا تو خودت میتونی عاشق من بشی
ا/ت: اره میتونم
تهیونگ: چی؟
ا/ت: هیچی فراموشش کن فقط خواستم بگم نشد نداره و اینکه من نمیخوام دیگه کسیو دوست داشته باشم و تو رابطه باشم
تهیونگ: هنوز داری به هیون فکر میکنی؟
ا/ت: اهم هروز به تو فکر میکنم که اینقدر با من خوب بودی کاش به جای اینکه هیون دوست داشتم تورو دوست میداشتم
تهیونگ: چی؟
ا/ت: هیچی
تهیونگ: حست الان نسبت به من چیه؟
ا/ت:برادر و خواهری حالا دیگه فراموشش کن بزار غذارو بخوریم
تهیونگ: باشه
چهار ماه بعد
شب
ا/ت: رئیس من پرونده های امروز رو گذاشتم روی میزت
تهیونگ: ممنون
ا/ت: این هم لیست جلسه ها هفته اینده
تهیونگ: ا/ت
ا/ت جانم یعنی بله
تهیونگ:خسته ای
ا/ت: خیلی دیشب هیچی نخوابیدم و نرفتم خونه کامل اینجا بودم نزدیک ۳۵ ساعته که بیدارم و فقط دارم کار میکنم
تهیونگ: امشب هم باید بیدار بمونی
ا/ت: نه رئیس نمیتونم
تهیونگ: بهت گفتم فکر نکن من پسرعموتم من رئیستم باید بگی میتونم
ا/ت: چشم
تهیونگ: بیا اینارو حفظ میکنی وقتی تموم شدی میتونی بخوابی
ا/ت: چشم
تهیونگ:من میرم خونه
ا/ت: بله
چقدر زیادن من اینارو چطور حفظ کنم مغزم کار نمیکنه ا/ت تو میتونی تو میتونی چند لیوان قهوه اوردم کنارم گذاشتم و شروع کردم به نوشیدن
فردا
ساعت ۱۰ صبح
تهیونگ: سلام
ا/ت: سلام
تهیونگ: تموم شدی
ا/ت: اره تموم شدم میتونم برم خونه
تهیونگ: نه نمیتونی امروز هم خیلی کار داریم
دستشو گرفتم
ا/ت:تهیونگ التماست میکنم من دیگه نمیتونم دارم میمیرم سرم درد میکنه هرچیزی بخونم یاد نمیگرم
تهیونگ: باید بتونی
ا/ت: من دخترعموتم دشمنت نیستم تهیونگ هرچقدر هم ازم متنفر باشی نباید اینکارو باهام کنی نمیتونم دیگه نمیتونم تو این چند روز هیچی نخوردم تا خوابم نبره و فقط قهوه خوردم
تهیونگ: من احساسی نیستم هرچقدر هم بگو
ا/ت: تهیونگ من نمیگم احساسی باش میگم درکم کن سه روزه نخوابیدم نمیتونم دیگه
تهیونگ: الان جلسه داریم باید بریم خودتو کنترل کن یه لیوان قهوه دیگه بخور
ا/ت: تهیونگ ازت متنفرم خیلی سنگدلی تو با قبلا هیچ فرقی نکردی فقط منث اذیت میکنی بهت میگم نمیت...
تهیونگ: دماغت داره خون میاد
سریع رفتم سرویس دماغمو تمیز کردم و دوباره برگشتم
تهیونگ: بریم؟
ا/ت: اهمم بریم
👩🏼💼: خانم کیم خانم کیم
ا/ت: بله
👩🏼💼: کیفتون
ا/ت: اها ممنون
تهیونگ دستمو گرفت
تهیونگ: چیشده چرا اینقدر حالت بد بنظر میرسه
ا/ت: چه انتظاری داری
دستشو گذاشت روی پیشونیم
تهیونگ: چرا اینقدر گرمی(با ترس) تب داری
ا/ت: مهم نیست
سرم کم کم داشت منفجر میشد
ا/ت: گوشیم نیست میرم بیارمش....
#فیک
#سناریو
- ۳۸.۲k
- ۲۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط