فیک ٢/۵
-خب ... ٣سال پیش روزه تولد لونا داشتم براش کادو میخریدم که پدرم زنگ زد.......
فلش بک به روز تولد
داشتم داخله پاساژ میگشتم دنباله گردنبند که گوشیم زنگ خورد گوشیمو از داخله جیبم داراودم که با اسمت پدر نمایان
عصبی شدم
جوابشو داد
-الو(سرد
@هرگوری هستی سریع بیا خونه (داد و عصبی
-اوکی
تماسو قطع کردم از پاساژ اومدم بیرون رفتم سوار ماشین شدم استاردو زدم و حرکت کردم به خونه بابام
بعد از چند مین رسیدم سویچ دادم دسته نگهبان حرکت کردم به سمته دره خونه وقتی رفتم داخل یا قیافه پدرم مواجه شدم
خیلی ریلکس گفتم
-چیکارم داشت.....(سوزش بدی روی گونم احساس که ولی برام مهم نبود. خیلی از این کتکا کوچیک بودم خوردم )
@پسری احمق رفتی دوست دختر گرفتی هاااااا(عصبی
-دلتم میخواد زندگی خودمه (داد
@که اینطور زندگی خودته ... اگر از دختره جدا نشی خانوادشو میکشم منو که دسته کم نگرفته هااااا
-(رفتم سمتش یقشو گرفتم و داد زدم )بسه بسه کم منو تهدید کن (بغض
@امروز میری از دختر جانگو خواستگاری میکنی .. فهمیدیییییی
-...(شروع کرد گریه کردن )
@اگر گریه کنی از ارث محرمت میکنم فهمیدی
-باشه باشه
بلند شدم رفتم سوار ماشین شدم
رفتم خونه هرچی جلوه دستم نیومد میزدم تو دیوار
مجبور بودم لونا رو ترک کنم (نکته تهیونگ هنوز نمیدونه که لونا اسمشو عوض کرده ) رفتم یه(خودتون میدونید
١ سال بعد که منو ...(اسمشو به خدا یادم رفت) ازدواج کردیم
پدرم منو مجبور کرد بچه بیاریم ..همون دختر
ولی بچه به دنیا اومد (اسمشو میزارم سونا)
سونا گفت که من بچه رو نمیخوام
همون شب که داشتم میرفتم بیمارستان دیدم یه پسر پولدار از ماشینش پیاده شد
وقتی رفتم داخل اون پسره رفت داخله اتاق سونا
تعجب کردم
رفتم از پشته در دیدم دارن هم مییوسن
عصبی شدم رفتم سوار ماشین شدم رفتم جلوه دره لونا (تهیونگ نمیونست لونا رفته پاریس )
تا صبح آنجا بودم به گوشیم که نگاه کردم دیدیم ساعت ٨:۵٨هست رفتم بیمارستان
دیدم پدرم و خاله هام اومدن
رفتم دسته پدرمو کشیدم بردمش داخلع یکی از اتاقا
بهش گفتم
-میخوام از سونا جدا بشم
@چی چرا
-اون داره بهم خیانت میکنه دیشب خودمو دیدمش
.....
راستی برای دختره تهیونگ یه اسمی بگین
چطور بود
شزط
لایک کنی
100تایی بشیم
بچهها من تا پنج شنبه نیستم
چون امتحان دارم باید بخونم
#عشقانه#قدیمی#عشق#تهیونگ #فیک
فلش بک به روز تولد
داشتم داخله پاساژ میگشتم دنباله گردنبند که گوشیم زنگ خورد گوشیمو از داخله جیبم داراودم که با اسمت پدر نمایان
عصبی شدم
جوابشو داد
-الو(سرد
@هرگوری هستی سریع بیا خونه (داد و عصبی
-اوکی
تماسو قطع کردم از پاساژ اومدم بیرون رفتم سوار ماشین شدم استاردو زدم و حرکت کردم به خونه بابام
بعد از چند مین رسیدم سویچ دادم دسته نگهبان حرکت کردم به سمته دره خونه وقتی رفتم داخل یا قیافه پدرم مواجه شدم
خیلی ریلکس گفتم
-چیکارم داشت.....(سوزش بدی روی گونم احساس که ولی برام مهم نبود. خیلی از این کتکا کوچیک بودم خوردم )
@پسری احمق رفتی دوست دختر گرفتی هاااااا(عصبی
-دلتم میخواد زندگی خودمه (داد
@که اینطور زندگی خودته ... اگر از دختره جدا نشی خانوادشو میکشم منو که دسته کم نگرفته هااااا
-(رفتم سمتش یقشو گرفتم و داد زدم )بسه بسه کم منو تهدید کن (بغض
@امروز میری از دختر جانگو خواستگاری میکنی .. فهمیدیییییی
-...(شروع کرد گریه کردن )
@اگر گریه کنی از ارث محرمت میکنم فهمیدی
-باشه باشه
بلند شدم رفتم سوار ماشین شدم
رفتم خونه هرچی جلوه دستم نیومد میزدم تو دیوار
مجبور بودم لونا رو ترک کنم (نکته تهیونگ هنوز نمیدونه که لونا اسمشو عوض کرده ) رفتم یه(خودتون میدونید
١ سال بعد که منو ...(اسمشو به خدا یادم رفت) ازدواج کردیم
پدرم منو مجبور کرد بچه بیاریم ..همون دختر
ولی بچه به دنیا اومد (اسمشو میزارم سونا)
سونا گفت که من بچه رو نمیخوام
همون شب که داشتم میرفتم بیمارستان دیدم یه پسر پولدار از ماشینش پیاده شد
وقتی رفتم داخل اون پسره رفت داخله اتاق سونا
تعجب کردم
رفتم از پشته در دیدم دارن هم مییوسن
عصبی شدم رفتم سوار ماشین شدم رفتم جلوه دره لونا (تهیونگ نمیونست لونا رفته پاریس )
تا صبح آنجا بودم به گوشیم که نگاه کردم دیدیم ساعت ٨:۵٨هست رفتم بیمارستان
دیدم پدرم و خاله هام اومدن
رفتم دسته پدرمو کشیدم بردمش داخلع یکی از اتاقا
بهش گفتم
-میخوام از سونا جدا بشم
@چی چرا
-اون داره بهم خیانت میکنه دیشب خودمو دیدمش
.....
راستی برای دختره تهیونگ یه اسمی بگین
چطور بود
شزط
لایک کنی
100تایی بشیم
بچهها من تا پنج شنبه نیستم
چون امتحان دارم باید بخونم
#عشقانه#قدیمی#عشق#تهیونگ #فیک
۲۸.۷k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.