قسم پارت 29
قسم پارت 29
یونگی در حالی که از خوشحالی بالا پایین میپره:ات قبول کرد باهام قرار بزارهههههههههههههههههه عرررررررررررررررررر
ات:خدایی انقد خوشحالی داره؟
جین:برای یونگی بله
ات:خب دیگه نمایش تموم شد بفرماید
*بقیه رو بیرون کرد و در رو بست و میخواست برگرده سمت یونگی که دید یونگی تو میلی متری سورتش وایساده
یونگی:خب....بیب؟.......نمیخوای یه بوسه مهمونم کنی؟.....*لباشو غنچه میکنه
ات:نخیر....از ابن خبرا نیس گفته باشم.....من از این لوس بازیا بدم میاد
یونگی:مگه دست خودته بیب؟*در رو قفل کردم و ات رو کشید رو تخت و لباسای خودشو ات رو بدون اینکه به ات محلت حرف زدن بده در اورد
ات:چیکار میکنه این؟
ات:یونگی ول کن حال ندارم.....گفتم که هم بدم میاد از این کارت هم میترسم پس برو اونور
یونگی:فعلا که من میگم چی میشه چی نمیشه*میخواست ببوسش که ات دستشو گرفت جلو دهنش
ات:یونگی پاشو اگه نمیخوای حرفمو پس بگیرم و دیگه تا اخر عمرم دور قرار گذاشتن با تو رو خط بکشم
یونگی:چـ...چی؟...ات....من...من فقط میخواستم ببوسم و بغلت کنم
ات:ولی من نمیخوام
یونگی:ات...لطفا.....میدونی اصن چند وقتی منتظر همین لحظه بودم؟...لطفا خرابش نکن
ات:پوففففففف گاااااااادددد چه غلطی دارم میکنم؟*خودش پیش قدم شد برا بوسیدن یونگی
یونگی:دیدم خودش برا بوسیدنم پیش قدم شد منم که از خدام بود پس با عشق همراهیش کردم
ات:بعد چند مین نفس کم اوردیم و همو ول کردیم که دیدم یونگ خوش رو تخت دراز کشید و من هم خوابود رو خودش و با تن لختش بغلم کرد.......واقعا بدم خوش فرمی داشت.....ولی....پشمام ریخت بازو هاش با تخم دایناسور برابری میکرد....واو
یونگی:تعریفت تموم شد؟*دوباره شروع کرد به بوسیدن ات
ات:بعد چند ثانیه تاره فهمیدم چه غلطی کردم میخواستم از خجالت اب بشم ینی اما بعد بوسه ای که شروع کرد منم فراموش کردم و همراهیش کردم
ــــــــــــ
نامی:یونگی؟.....چیکار میکنی؟.....در رو وا کن کار دارم با ات.....
یونگی:ای بر خرمگس معرکه لعنت
ات:این خروس بی محله
یونگی:بدو لباستو بپوش
ات:باش
ـــــــــــــ
ات:ها کار داشتی؟
نامی:میشه یه دیقه بیای؟
ات:من؟
نامی:اره.....
ات:اوکی
ــــــــــــ
یونگی:رفتم گوشیمو چک کنم که دیدم نامی از قبل پیام داده بود که امروز اخرین فرصتش برای تبدیل کردن اته و اگه امروز این کارو نکنه دیگه نمیتونی هیچ کاری کنه و ات یه انسان باقی میمونه
ـــــــــــــــــــــ
نامی:رفتم تو اتاق و در رو قفل کردم
ات:چرا در رو قفل میکنی؟(عصبی)
نامی:ات میگم.....کسی تا حالا بهت گقته که شاید یه برادر گمشده داشته باشی؟
ات:نه....باید میگفتن؟
نامی:اگه بگم دی ان ای منو تو 70 درصد شبیه به همه؟
ات:چـ....چی......یـ...یـ...ینی...تـ...تو......
نامی:اره....من برادرتم.....
ات:الان میخوای باور کنم؟
ادامه دارد....
یونگی در حالی که از خوشحالی بالا پایین میپره:ات قبول کرد باهام قرار بزارهههههههههههههههههه عرررررررررررررررررر
ات:خدایی انقد خوشحالی داره؟
جین:برای یونگی بله
ات:خب دیگه نمایش تموم شد بفرماید
*بقیه رو بیرون کرد و در رو بست و میخواست برگرده سمت یونگی که دید یونگی تو میلی متری سورتش وایساده
یونگی:خب....بیب؟.......نمیخوای یه بوسه مهمونم کنی؟.....*لباشو غنچه میکنه
ات:نخیر....از ابن خبرا نیس گفته باشم.....من از این لوس بازیا بدم میاد
یونگی:مگه دست خودته بیب؟*در رو قفل کردم و ات رو کشید رو تخت و لباسای خودشو ات رو بدون اینکه به ات محلت حرف زدن بده در اورد
ات:چیکار میکنه این؟
ات:یونگی ول کن حال ندارم.....گفتم که هم بدم میاد از این کارت هم میترسم پس برو اونور
یونگی:فعلا که من میگم چی میشه چی نمیشه*میخواست ببوسش که ات دستشو گرفت جلو دهنش
ات:یونگی پاشو اگه نمیخوای حرفمو پس بگیرم و دیگه تا اخر عمرم دور قرار گذاشتن با تو رو خط بکشم
یونگی:چـ...چی؟...ات....من...من فقط میخواستم ببوسم و بغلت کنم
ات:ولی من نمیخوام
یونگی:ات...لطفا.....میدونی اصن چند وقتی منتظر همین لحظه بودم؟...لطفا خرابش نکن
ات:پوففففففف گاااااااادددد چه غلطی دارم میکنم؟*خودش پیش قدم شد برا بوسیدن یونگی
یونگی:دیدم خودش برا بوسیدنم پیش قدم شد منم که از خدام بود پس با عشق همراهیش کردم
ات:بعد چند مین نفس کم اوردیم و همو ول کردیم که دیدم یونگ خوش رو تخت دراز کشید و من هم خوابود رو خودش و با تن لختش بغلم کرد.......واقعا بدم خوش فرمی داشت.....ولی....پشمام ریخت بازو هاش با تخم دایناسور برابری میکرد....واو
یونگی:تعریفت تموم شد؟*دوباره شروع کرد به بوسیدن ات
ات:بعد چند ثانیه تاره فهمیدم چه غلطی کردم میخواستم از خجالت اب بشم ینی اما بعد بوسه ای که شروع کرد منم فراموش کردم و همراهیش کردم
ــــــــــــ
نامی:یونگی؟.....چیکار میکنی؟.....در رو وا کن کار دارم با ات.....
یونگی:ای بر خرمگس معرکه لعنت
ات:این خروس بی محله
یونگی:بدو لباستو بپوش
ات:باش
ـــــــــــــ
ات:ها کار داشتی؟
نامی:میشه یه دیقه بیای؟
ات:من؟
نامی:اره.....
ات:اوکی
ــــــــــــ
یونگی:رفتم گوشیمو چک کنم که دیدم نامی از قبل پیام داده بود که امروز اخرین فرصتش برای تبدیل کردن اته و اگه امروز این کارو نکنه دیگه نمیتونی هیچ کاری کنه و ات یه انسان باقی میمونه
ـــــــــــــــــــــ
نامی:رفتم تو اتاق و در رو قفل کردم
ات:چرا در رو قفل میکنی؟(عصبی)
نامی:ات میگم.....کسی تا حالا بهت گقته که شاید یه برادر گمشده داشته باشی؟
ات:نه....باید میگفتن؟
نامی:اگه بگم دی ان ای منو تو 70 درصد شبیه به همه؟
ات:چـ....چی......یـ...یـ...ینی...تـ...تو......
نامی:اره....من برادرتم.....
ات:الان میخوای باور کنم؟
ادامه دارد....
۴.۱k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.