قسم پارت 31
قسم پارت 31
ات انقدر حالش بد بود که اصلا نفهمید شوگا و نامجون تا الان داشتن تعقیبش میکردن......ات همیشه با یه بطری و نصفی مست میشد اما الان انقدر حالش بد بود که یه بطری رو به راحتی سر کشید....دومین بطری هم همینطور.....سومین بطری هم تا نصفه خورد اما دستی مانعش شد
یونگی:ات بسه
ات:تو اینجا چیکار میکنی؟....برو خونه
یونگی:ات تو مستی.....بیا بریم خونه...ات...
ات:یونگی:.....برو....برو خونه تا کار دست خودمو خودت ندادم
یونگی:ولی ات...
راوی:دخترک رفتارش دست خودش نبود....یکی از بطری ها رو شکست و قسمت تیز بطری رو گرفت سمت یونگی
ات:یونگی گفتم گمشو خونه
یونگی:ا...ات...ات تو....
ات:گفتم گمشو خونه*با داد
یونگی:بـ...باشه....باشه ات اروم باش
یونگی:رفتم و سفارش ات رو حساب کردم و با نامی رفتیم خونه
نامی:یونگی.....میترسم....اگه کار دست خودش بده چی؟
یونگی:منم میترسم.....ولی دیدی که چیکار کرد....بهتر بود که اومدیم......
ــــــــــــــــــــ
راوی:ات بعد مست کردن یکم اونجا موندن پاشد و با تلو تلو خوردن از بار خارج شد......داشت همینطور و بدون هدف میرفت که یهو دید روبروی بزرگترین و بلند ترین برج سئول وایساده(اسمش یادم نی)بعد بکم مکث رفت روی پشت بوم.......
نکته:ات اینجا تمام حرفاشو با حالت مستی میزنه
ات درحالی که با خودش زمزمه وار حرف میزنه:هه....منظره ی قشنگیه نه؟....جای خوبیه....برای....
؟:خودکشی؟.....موافقم
ات:تو....
ادامه دارد...
ات انقدر حالش بد بود که اصلا نفهمید شوگا و نامجون تا الان داشتن تعقیبش میکردن......ات همیشه با یه بطری و نصفی مست میشد اما الان انقدر حالش بد بود که یه بطری رو به راحتی سر کشید....دومین بطری هم همینطور.....سومین بطری هم تا نصفه خورد اما دستی مانعش شد
یونگی:ات بسه
ات:تو اینجا چیکار میکنی؟....برو خونه
یونگی:ات تو مستی.....بیا بریم خونه...ات...
ات:یونگی:.....برو....برو خونه تا کار دست خودمو خودت ندادم
یونگی:ولی ات...
راوی:دخترک رفتارش دست خودش نبود....یکی از بطری ها رو شکست و قسمت تیز بطری رو گرفت سمت یونگی
ات:یونگی گفتم گمشو خونه
یونگی:ا...ات...ات تو....
ات:گفتم گمشو خونه*با داد
یونگی:بـ...باشه....باشه ات اروم باش
یونگی:رفتم و سفارش ات رو حساب کردم و با نامی رفتیم خونه
نامی:یونگی.....میترسم....اگه کار دست خودش بده چی؟
یونگی:منم میترسم.....ولی دیدی که چیکار کرد....بهتر بود که اومدیم......
ــــــــــــــــــــ
راوی:ات بعد مست کردن یکم اونجا موندن پاشد و با تلو تلو خوردن از بار خارج شد......داشت همینطور و بدون هدف میرفت که یهو دید روبروی بزرگترین و بلند ترین برج سئول وایساده(اسمش یادم نی)بعد بکم مکث رفت روی پشت بوم.......
نکته:ات اینجا تمام حرفاشو با حالت مستی میزنه
ات درحالی که با خودش زمزمه وار حرف میزنه:هه....منظره ی قشنگیه نه؟....جای خوبیه....برای....
؟:خودکشی؟.....موافقم
ات:تو....
ادامه دارد...
۳.۴k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.