قسم پارت30
قسم پارت30
نامی:چـ..چرا....چرا باور نمیکنی؟
ات:اخه اصن شبیه به هم هستیم؟قدتو نگاه کن.....چهرت....چشمات.....اصن هیچی بهم نمیاد
نامی:چون پدرمون کره ای بود و مادرمون ایرانی.....من به پدرم رفتم و تو به مادرت
ات:ا...اما....ا...این...این امکان...امکان نداره....من....من باید برم بیرون*سریع تو اون سرما،با استین کوتاه نازک و با وجود بارون شدیدی که میبارید رفت بیرون
یونگی:پشت در اتاق بودم و همه چی رو شنیدم که ات در رو باز کرد
یونگی:ات...الان نمیشه بر...
ات:خفه شو یونگی خفه شو*رفت
یونگی:اَششششش لعنتییییییی نامجون چیکار کردیییییی؟
نامی:م...من....من نمی....نمیخواستم....ینی....فکر نمیکردم...که....فکر میکردم......خوشحال بشه....م...من....من وا....من واقعا....
یونگی:فهمیدم بابا فهمیدم دست خودت نبود جمع کن خودتو.....فعلا بریم دنبالش تا کار دست خودش نداده این موقع شب برا یه دختر تنها خطرناکه بیرون باشه
ــــــــــــــــ
ات:ی....ین....ینی...ینی چی.....ینی چی که...که اون...اون برادرمه....لعنتی لعنتی.....مغزم ارور دادددد.....
ات:هیچی نمیدونستم.....فقط به فکر بار بودم.....اونجا میتونستم راحت مست کنم بدون اینکه کسی جلوی زیاد خوردنمو بگیره
ــــــــــــــــــ
بار:
ات:اشاره کردم به گارسون
ات:3 بطری ویسکی
گارسون:یکم برای شما سنگین نیـ....*حرفش با نگاه ترسناک ات که بید رو میلرزوند نصفه موند
گارسون:چـ....چشم....چشم الان...الان میارم
گاریون با خودش:طبیعیه از یه بچه ی حداقل 20 ساله انقد بترسم؟...هوف....نگاهش از نگاه ی قاتل سریالی ترسناک تره
ادامه دارد....
نامی:چـ..چرا....چرا باور نمیکنی؟
ات:اخه اصن شبیه به هم هستیم؟قدتو نگاه کن.....چهرت....چشمات.....اصن هیچی بهم نمیاد
نامی:چون پدرمون کره ای بود و مادرمون ایرانی.....من به پدرم رفتم و تو به مادرت
ات:ا...اما....ا...این...این امکان...امکان نداره....من....من باید برم بیرون*سریع تو اون سرما،با استین کوتاه نازک و با وجود بارون شدیدی که میبارید رفت بیرون
یونگی:پشت در اتاق بودم و همه چی رو شنیدم که ات در رو باز کرد
یونگی:ات...الان نمیشه بر...
ات:خفه شو یونگی خفه شو*رفت
یونگی:اَششششش لعنتییییییی نامجون چیکار کردیییییی؟
نامی:م...من....من نمی....نمیخواستم....ینی....فکر نمیکردم...که....فکر میکردم......خوشحال بشه....م...من....من وا....من واقعا....
یونگی:فهمیدم بابا فهمیدم دست خودت نبود جمع کن خودتو.....فعلا بریم دنبالش تا کار دست خودش نداده این موقع شب برا یه دختر تنها خطرناکه بیرون باشه
ــــــــــــــــ
ات:ی....ین....ینی...ینی چی.....ینی چی که...که اون...اون برادرمه....لعنتی لعنتی.....مغزم ارور دادددد.....
ات:هیچی نمیدونستم.....فقط به فکر بار بودم.....اونجا میتونستم راحت مست کنم بدون اینکه کسی جلوی زیاد خوردنمو بگیره
ــــــــــــــــــ
بار:
ات:اشاره کردم به گارسون
ات:3 بطری ویسکی
گارسون:یکم برای شما سنگین نیـ....*حرفش با نگاه ترسناک ات که بید رو میلرزوند نصفه موند
گارسون:چـ....چشم....چشم الان...الان میارم
گاریون با خودش:طبیعیه از یه بچه ی حداقل 20 ساله انقد بترسم؟...هوف....نگاهش از نگاه ی قاتل سریالی ترسناک تره
ادامه دارد....
۲.۹k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.