فیک کور پارک۵۲
جیمین:کشتنت!(با جیغ.)
ا/ت:چی؟
جیمین:کشتنت.(اروم.)
ا/ت:تو چه قولی دادی؟(میکوبه در.)گفتم تو چه قولی دادی عوضی!
جیمین:اروم باش.
ا/ت:دهنتو ببند!دهنتو ببند.
ا/ت گریه میکنه و میشنه پشت در.
جیمین:ا/ت من.. .
ا/ت:توچی؟عوضی من بخاطر اینکه تورو دوست داشتم از ماموریتم گذشتم..به همکارام دورغ میگم!هر اتفاقی که می افته رو از خانوادم مخفی میکنم.تو عوضی به من میگی دیگه دوسم نداری!
جیمین:من.. .
ا/ت:من بخاطر تو از بیمارستان با اون حالم فرار کردم بعد تو با من اینطوری میکنی.
جیمین:من تو رو دوست داشتم اما تو خودت این رابط رو نخواستی.
ا/ت:اره چون پلیس بودم!چون ماموریت داشتمتورو بازداشت کنم!اما...اما نمیدونستم که خودم عاشق مجرمم میشم!
جیمین:تو این رابط رو نخواستی پس بیا تمومش کنیم.
ا/ت:من تو رو دوست دارم جیمین بفهم.
جیمین:نمی فهممت!نخوام که بفهممت چون فقط داری منو بازی میدی،منو فریب میدی!تو دوروی و این منو و هرچی که بینمون رو خراب میکنه!فعلا هیمن جا میمونی تا زمانی که... .
ا/ت میپره وسط حرف جیمین و میگه.
ا/ت:تا زمانی که تو رو دوباره عاشق خودم کنم.
جیمین چیزی نمیگی و از خونه میره بیرون و در خونه روهم قفل میکنه و سوار ماشین میشه و میبینه که ده تا تماس از دست رفته از وی داشته.
تلفن.
جیمین:وی خوبی؟اتفاقی افتاده؟
وی:جیمین خودتو زودتر برسون به بانک!
جیمین:چیشده؟
وی:فقط خودتو سریع برسون وقت نداریم!جیمین!
جیمین:باشه،باشه اومدم.
پایان مکالمه.
جیمین سریع گاز میده و میره بانک.
جیمین از ماشین پیاده میشه و جسد های بی جونی که روی زمین از مردم افتاده رو میبینه و یه اتیش بزرگ و صدای جیغ و دادی که مردم از سر ترس و نگرانی میزنن و صدای تیرهای خفناکی که از توی ساختمون بغلیش است به گوشش میرسه و منگ به دوروبر نگاه میکنه تا اینکه به خودش میاد و سریع به سمت ساختمون بغل بانک میدوه و از پله ها بالا میره که وی رو با جین میبینه.
جیمین:اینجا!اینجا چه خبره؟!
لایک♡
#فیک_بی_تی_اس #فیک
ا/ت:چی؟
جیمین:کشتنت.(اروم.)
ا/ت:تو چه قولی دادی؟(میکوبه در.)گفتم تو چه قولی دادی عوضی!
جیمین:اروم باش.
ا/ت:دهنتو ببند!دهنتو ببند.
ا/ت گریه میکنه و میشنه پشت در.
جیمین:ا/ت من.. .
ا/ت:توچی؟عوضی من بخاطر اینکه تورو دوست داشتم از ماموریتم گذشتم..به همکارام دورغ میگم!هر اتفاقی که می افته رو از خانوادم مخفی میکنم.تو عوضی به من میگی دیگه دوسم نداری!
جیمین:من.. .
ا/ت:من بخاطر تو از بیمارستان با اون حالم فرار کردم بعد تو با من اینطوری میکنی.
جیمین:من تو رو دوست داشتم اما تو خودت این رابط رو نخواستی.
ا/ت:اره چون پلیس بودم!چون ماموریت داشتمتورو بازداشت کنم!اما...اما نمیدونستم که خودم عاشق مجرمم میشم!
جیمین:تو این رابط رو نخواستی پس بیا تمومش کنیم.
ا/ت:من تو رو دوست دارم جیمین بفهم.
جیمین:نمی فهممت!نخوام که بفهممت چون فقط داری منو بازی میدی،منو فریب میدی!تو دوروی و این منو و هرچی که بینمون رو خراب میکنه!فعلا هیمن جا میمونی تا زمانی که... .
ا/ت میپره وسط حرف جیمین و میگه.
ا/ت:تا زمانی که تو رو دوباره عاشق خودم کنم.
جیمین چیزی نمیگی و از خونه میره بیرون و در خونه روهم قفل میکنه و سوار ماشین میشه و میبینه که ده تا تماس از دست رفته از وی داشته.
تلفن.
جیمین:وی خوبی؟اتفاقی افتاده؟
وی:جیمین خودتو زودتر برسون به بانک!
جیمین:چیشده؟
وی:فقط خودتو سریع برسون وقت نداریم!جیمین!
جیمین:باشه،باشه اومدم.
پایان مکالمه.
جیمین سریع گاز میده و میره بانک.
جیمین از ماشین پیاده میشه و جسد های بی جونی که روی زمین از مردم افتاده رو میبینه و یه اتیش بزرگ و صدای جیغ و دادی که مردم از سر ترس و نگرانی میزنن و صدای تیرهای خفناکی که از توی ساختمون بغلیش است به گوشش میرسه و منگ به دوروبر نگاه میکنه تا اینکه به خودش میاد و سریع به سمت ساختمون بغل بانک میدوه و از پله ها بالا میره که وی رو با جین میبینه.
جیمین:اینجا!اینجا چه خبره؟!
لایک♡
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۳.۲k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.