part58
part58
نیکا-تارا این تاج بنطرم بیشتر بیاد به لباسم
تارا-کدوم
نیکا-اون وسطیه دیگه
خانم ببخشید میشه اون تاج وسطیه روبدید به من
فروشنده-این
نیکا-بله
تارا-اره قشنگه بزار روسرت
عالی شد
نیکا-علی چطورع
علی-خیلی قشنگه
همین بردار خسته شودم
بوخدا
نیکا-باش
همینو
بزار ینگاه دیگم بندازم
تارا-داشتم همنیجوری به تاج ها و
لباس عروس ها نگا میکردم
توخودمم بودم که یهو علی درکنارم ظاهر شد
علی-نکنه شوما هم میخوای عروس بشی
تارا-نبابا سگم نمیگیره منو😂😂
دارم نگا میکنوم
علی-خودم میام میگیرمت اصلا
فردا بریم محضر
تارا-اوو شوشی جونم
بریم
نیکا-من همینو برمیدارم بریم(عکس تاج ومیذارم)
برا تارا لباس بخریم بریم
تارا-چندتا لباس
پرو کردم هیچکدومشون بدلم نشست
چون حکم خواهر عروس داشتم
یلباس قشنگ که بدرخشه دلم میخواست
وارد یه مزون شدیم
داشتم به لباسا نگا میکردم
یکشون خیلی چشمو گرفت صورتی پررنگ بود
یه چاک داشت رو ی چاکشم پارچه میومد
و یقش که فوق الهاده بود(عکسشومیذارم)
نیکانیکا
نیکا-جانم
تارا-این چجور
نیکا-عالیه عالی
پروش کن
خانم میشه یدونه ازاین لباس هاروبدید پرو کنه خواهرم
فروشنده-سایزتون
ترا-کوچیک ترین و بدید لزفا
فروشنده-چشم
تارا-رفم لباسرو پوشیدم توش اصلا میدرخشیدم بدن
سفیدم قشنگ خودنمایی میکرد یکم بازبود ولی قشنگ
نیکا جون میبندی زیپو
نیکا-اووووو
چه قشنگ شده
انگار براخودت دوختنش اصلا
علی -ببینم ببینم
تارا اصلا تو این لباس داشت میدرخشید
بدن سفیدش خودنمایی
میکرد هرمردی رو به سمت خودش تحریک میکرد
خیلی قشنگ بودولی بازبودش
قشنگه ها
ولی باز من نمیذارم
تارا-علی
علی-نوچ اصلا درش بیار
تارا-میگیرمش
خیلی هم خوبه
تارا-گرفتمش میخواسم حساب کنم که علی نذاشت
خودش حساب کرد
وای من قربونت بشم اخههههههه
مرتیکه دراز دلمو برده
تارا-دستت درد نکن علی زحمت کشیدی
علی-خواهش میکنم
ولی چون لباست باز باید پیش خودم وایسی همش
اندرستند؟
تارا-یس یس😂😂
نیکا-ر5تیم برای علیم لباس خریدیم
بد رفیم خونه
میبینم رمان جدید اومده دیگه
این رمانمون و ادم حساب نمیکنید
عکس لباسای علی وترا وتاج لباس عروس
نیکاهم میذارم
چقد خوب من اخه
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
نیکا-تارا این تاج بنطرم بیشتر بیاد به لباسم
تارا-کدوم
نیکا-اون وسطیه دیگه
خانم ببخشید میشه اون تاج وسطیه روبدید به من
فروشنده-این
نیکا-بله
تارا-اره قشنگه بزار روسرت
عالی شد
نیکا-علی چطورع
علی-خیلی قشنگه
همین بردار خسته شودم
بوخدا
نیکا-باش
همینو
بزار ینگاه دیگم بندازم
تارا-داشتم همنیجوری به تاج ها و
لباس عروس ها نگا میکردم
توخودمم بودم که یهو علی درکنارم ظاهر شد
علی-نکنه شوما هم میخوای عروس بشی
تارا-نبابا سگم نمیگیره منو😂😂
دارم نگا میکنوم
علی-خودم میام میگیرمت اصلا
فردا بریم محضر
تارا-اوو شوشی جونم
بریم
نیکا-من همینو برمیدارم بریم(عکس تاج ومیذارم)
برا تارا لباس بخریم بریم
تارا-چندتا لباس
پرو کردم هیچکدومشون بدلم نشست
چون حکم خواهر عروس داشتم
یلباس قشنگ که بدرخشه دلم میخواست
وارد یه مزون شدیم
داشتم به لباسا نگا میکردم
یکشون خیلی چشمو گرفت صورتی پررنگ بود
یه چاک داشت رو ی چاکشم پارچه میومد
و یقش که فوق الهاده بود(عکسشومیذارم)
نیکانیکا
نیکا-جانم
تارا-این چجور
نیکا-عالیه عالی
پروش کن
خانم میشه یدونه ازاین لباس هاروبدید پرو کنه خواهرم
فروشنده-سایزتون
ترا-کوچیک ترین و بدید لزفا
فروشنده-چشم
تارا-رفم لباسرو پوشیدم توش اصلا میدرخشیدم بدن
سفیدم قشنگ خودنمایی میکرد یکم بازبود ولی قشنگ
نیکا جون میبندی زیپو
نیکا-اووووو
چه قشنگ شده
انگار براخودت دوختنش اصلا
علی -ببینم ببینم
تارا اصلا تو این لباس داشت میدرخشید
بدن سفیدش خودنمایی
میکرد هرمردی رو به سمت خودش تحریک میکرد
خیلی قشنگ بودولی بازبودش
قشنگه ها
ولی باز من نمیذارم
تارا-علی
علی-نوچ اصلا درش بیار
تارا-میگیرمش
خیلی هم خوبه
تارا-گرفتمش میخواسم حساب کنم که علی نذاشت
خودش حساب کرد
وای من قربونت بشم اخههههههه
مرتیکه دراز دلمو برده
تارا-دستت درد نکن علی زحمت کشیدی
علی-خواهش میکنم
ولی چون لباست باز باید پیش خودم وایسی همش
اندرستند؟
تارا-یس یس😂😂
نیکا-ر5تیم برای علیم لباس خریدیم
بد رفیم خونه
میبینم رمان جدید اومده دیگه
این رمانمون و ادم حساب نمیکنید
عکس لباسای علی وترا وتاج لباس عروس
نیکاهم میذارم
چقد خوب من اخه
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۵.۱k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.