زخم کهنه
زخم کهنه
پارت ۱۱
فرم مدرسه اش رو با هودی و شلواری که نزدیک ترین سایز بهش بودن رو عوض کرد و مجبور شد پاچهی شلوار و آستین هودی رو چند بار تا بزنه تا بهتر بایستن در نهایت روی تخت دراز کشید هنوز استرس و نگرانی توی وجودش بود اما کمی کمتر شده بود.تصمیم داشت تا اتفاقاتی که قرار بیفته صبر کنه و فعلا آرامشی که توی این اتاق گرم و خوشبو هست رو حیف و میل نکنه. (*)• وقتی چشمهاشو باز کرد صبح شده بود. نفهمیده بود کی خواب رفته اما حالا حس بهتری داشت. چند لحظه به اطرافش نگاه کرد و کم کم دیروز رو به خاطر آورد سینی صبحانه ای همون جای قبلی بود و فهمید خوابش سنگین تر از این حرفها بوده که متوجه آوردنش شده باشه! با تردید دستگیره در رو پایین کشید و وقتی در باز شد چشمهاش دو برابر شدند آهسته کلهش رو برد بیرون و به سالن خالی سرک کشید چند دقیقه ای طول کشید تا یکی از غول پیکرهای دیروزی سروکله ش توی سالن پیدا بشه و سومین باز به لرزه بیفته اون مرد نشده بود اما سومین یکدفعه دل شیر پیدا کرد و آهسته متوجهش صداش شد آجوشی مرد برگشت و با دیدنش اخم کرد سومین با اضطراب گفت: میتونم ... بیام بیرون؟ مرد اخمو سرى تكون داد : میتونی و رفت. سومین چند لحظه گیج به رفتنش نگاه کرد. صادقانه اصلا توقع نداشت. توقع داشت زندانی شده باشه ... یا حداقل غذای درست و حسابی بهش !ندن یا حداقل کتکی چیزی كبر ابنحوی که داره خوش بحالت حس اتفاقات
٣ میکرد اینجوری که داره خوش بحالش میشه یعنی اتفاقات ترسناکی در انتظارشه ! آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد فعلا به چیزی فکر نکنه. آهسته از اتاق بیرون اومد و فهمید خارج شدن از حریم امنش اونقدرا هم ساده نیست. قلبش داشت توی دهنش میزد سرکی به اینور و اونور می کشید و هر راهرویی که پیدا میکرد به سمتش میرفت به جای خاصی نمیرسید یک بار وارد آشپزخونه شد و به چند نفری که کار میکردن سلام .کرد چندان خوشرو نبودند اما بداخلاق هم نبودند و جوابش رو دادند ؛ اما در نهایت کاری بهش نداشتند اتاق بعدی لاندری بود و کارکنان مخصوص خودش . بعدی اتاق کارکنان نظافت بود و در نهایت انگار این راهرو کلا مخصوص خدمات بود برای سومین همه ی اینها تازگی داشت یک عمر زندگی فقیرانه با پدر الکلی و برادر دزد همچین چیزهایی رو هرگز نشونش نمیداد.حتی هتل هم نرفته بود که حداقل اونجا مواجه شده باشه برگشت به سالن اصلی ؛ راهروی دیگه انگار مخصوص اتاق ها
پارت ۱۱
فرم مدرسه اش رو با هودی و شلواری که نزدیک ترین سایز بهش بودن رو عوض کرد و مجبور شد پاچهی شلوار و آستین هودی رو چند بار تا بزنه تا بهتر بایستن در نهایت روی تخت دراز کشید هنوز استرس و نگرانی توی وجودش بود اما کمی کمتر شده بود.تصمیم داشت تا اتفاقاتی که قرار بیفته صبر کنه و فعلا آرامشی که توی این اتاق گرم و خوشبو هست رو حیف و میل نکنه. (*)• وقتی چشمهاشو باز کرد صبح شده بود. نفهمیده بود کی خواب رفته اما حالا حس بهتری داشت. چند لحظه به اطرافش نگاه کرد و کم کم دیروز رو به خاطر آورد سینی صبحانه ای همون جای قبلی بود و فهمید خوابش سنگین تر از این حرفها بوده که متوجه آوردنش شده باشه! با تردید دستگیره در رو پایین کشید و وقتی در باز شد چشمهاش دو برابر شدند آهسته کلهش رو برد بیرون و به سالن خالی سرک کشید چند دقیقه ای طول کشید تا یکی از غول پیکرهای دیروزی سروکله ش توی سالن پیدا بشه و سومین باز به لرزه بیفته اون مرد نشده بود اما سومین یکدفعه دل شیر پیدا کرد و آهسته متوجهش صداش شد آجوشی مرد برگشت و با دیدنش اخم کرد سومین با اضطراب گفت: میتونم ... بیام بیرون؟ مرد اخمو سرى تكون داد : میتونی و رفت. سومین چند لحظه گیج به رفتنش نگاه کرد. صادقانه اصلا توقع نداشت. توقع داشت زندانی شده باشه ... یا حداقل غذای درست و حسابی بهش !ندن یا حداقل کتکی چیزی كبر ابنحوی که داره خوش بحالت حس اتفاقات
٣ میکرد اینجوری که داره خوش بحالش میشه یعنی اتفاقات ترسناکی در انتظارشه ! آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد فعلا به چیزی فکر نکنه. آهسته از اتاق بیرون اومد و فهمید خارج شدن از حریم امنش اونقدرا هم ساده نیست. قلبش داشت توی دهنش میزد سرکی به اینور و اونور می کشید و هر راهرویی که پیدا میکرد به سمتش میرفت به جای خاصی نمیرسید یک بار وارد آشپزخونه شد و به چند نفری که کار میکردن سلام .کرد چندان خوشرو نبودند اما بداخلاق هم نبودند و جوابش رو دادند ؛ اما در نهایت کاری بهش نداشتند اتاق بعدی لاندری بود و کارکنان مخصوص خودش . بعدی اتاق کارکنان نظافت بود و در نهایت انگار این راهرو کلا مخصوص خدمات بود برای سومین همه ی اینها تازگی داشت یک عمر زندگی فقیرانه با پدر الکلی و برادر دزد همچین چیزهایی رو هرگز نشونش نمیداد.حتی هتل هم نرفته بود که حداقل اونجا مواجه شده باشه برگشت به سالن اصلی ؛ راهروی دیگه انگار مخصوص اتاق ها
- ۴.۲k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط