Part13(همه چیز اتفاقی بود)
هیون جو:سلام
جونگ کوک:سلام...بیبی گرل
و رفت و هیون جو رو بغل کرد
هیون جو:یااااا.....اسم خودم چشه که بهم میگی بیبی گرل؟!
جونگ کوک:خب حالا......امروز خوب بود؟!
هیون جو:آره...برو لباستو عوض کن...فک کنم رامیون خوب باشه واسه شام.
جونگ کوک:باشه...عالیه الان میام.
از اتاق اومد و رو مبل ولو شد.
هیون جو:حتما زیادی خسته ای......
جونگ کوک :هععییی...امروز عمل داشتم و از صبح هم پیش هوسوک بودم....
هیون جو:خب چطور پیش رفت آقای دکتر^^
جونگ کوک:اوممم...خوب بود.این رامیون آماده نشد؟!
هیون جو:چرا آماده است....بیا زیادم هست .
جونگ کوک:مرسی...راستی خبر داری که فردا پدر و مادرم میرن آمریکا....باید بریم فرودگاه بدرقه اشون
هیون جو:آر ه بابام گفت.....فردا باهم میریم.....
جونگ کوک:این خیلی خوب شده دختر.....
هیون جو:خیلی خب..از این به بعد برات درست میکنم .یه کم یواش تر بخور.....
جونگ کوک:هوم......
یه ربع بعد.......
جونگ کوک:مرسی..خوشمزه بود
هیون جو:نوش جان
جونگ کوک:هااااا...خیلی خسته ام میخوام بخوابم.ولی زوده هنوز...
هیون جو:تو..چرا به چشمات فشار میاری؟! خب بگیر بخواب...فردا سرمون شلوغه ها....هم من و هم تو.
جونگ کوک:راست میگی ها...فردا پیش هوسوک نمیتونم برم .بیمارستان کار دارم....پس فعلا شب خوش
هیون جو:شب بخیر.......
ادامه دارد......
اگه یه کم کوتاهه ببخشید.گایز یه کاری برام پیش اومده شاید فردا نتونم پارت بعدی رو بزارم...برام دعا کنید..حل شه زود قرار میدم
جونگ کوک:سلام...بیبی گرل
و رفت و هیون جو رو بغل کرد
هیون جو:یااااا.....اسم خودم چشه که بهم میگی بیبی گرل؟!
جونگ کوک:خب حالا......امروز خوب بود؟!
هیون جو:آره...برو لباستو عوض کن...فک کنم رامیون خوب باشه واسه شام.
جونگ کوک:باشه...عالیه الان میام.
از اتاق اومد و رو مبل ولو شد.
هیون جو:حتما زیادی خسته ای......
جونگ کوک :هععییی...امروز عمل داشتم و از صبح هم پیش هوسوک بودم....
هیون جو:خب چطور پیش رفت آقای دکتر^^
جونگ کوک:اوممم...خوب بود.این رامیون آماده نشد؟!
هیون جو:چرا آماده است....بیا زیادم هست .
جونگ کوک:مرسی...راستی خبر داری که فردا پدر و مادرم میرن آمریکا....باید بریم فرودگاه بدرقه اشون
هیون جو:آر ه بابام گفت.....فردا باهم میریم.....
جونگ کوک:این خیلی خوب شده دختر.....
هیون جو:خیلی خب..از این به بعد برات درست میکنم .یه کم یواش تر بخور.....
جونگ کوک:هوم......
یه ربع بعد.......
جونگ کوک:مرسی..خوشمزه بود
هیون جو:نوش جان
جونگ کوک:هااااا...خیلی خسته ام میخوام بخوابم.ولی زوده هنوز...
هیون جو:تو..چرا به چشمات فشار میاری؟! خب بگیر بخواب...فردا سرمون شلوغه ها....هم من و هم تو.
جونگ کوک:راست میگی ها...فردا پیش هوسوک نمیتونم برم .بیمارستان کار دارم....پس فعلا شب خوش
هیون جو:شب بخیر.......
ادامه دارد......
اگه یه کم کوتاهه ببخشید.گایز یه کاری برام پیش اومده شاید فردا نتونم پارت بعدی رو بزارم...برام دعا کنید..حل شه زود قرار میدم
- ۳.۷k
- ۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط