Love with die
Love with die
Part 2۰
کوک: جلوی خونه یونگی نگه داشتیم و من نشستم پشت فرمون اعضا هم بچها رو برداشتن و خداحافظی کردن*..
ا/ت: چخبرع؟.. چرا بچه ها رو برداشتن؟.. اینجا چیکار میکنیم؟
کوک: میخوام کارهایی که قبلا نکردیم رو الان انجام بدیم
ا/ت: چی؟.. بچه ها چی؟
یونگی: شما برید خوش بگذرونیم ما مواظبشون هستیم..خداحافظ
کوک: خداحافظ*...کلاغا بهم رسوندن که گریه کردی (ا/ت وقتی گریه میکنه چشماش گود میوفتع)
ا/ت: 😂..خب حالا
کوک: دستمو رو رون لختش کشیدم و فشار دادم* ععع؟
ا/ت: نکنن
کوک: 😂..کارایی که قبلا میخواستم انجام بدم رو الان میخوام انجام بدم..مشکلیع؟
ا/ت: لبخند محو*
کوک: بیا یک دقیقه بریم خونه من لباسای خوب بپوشم و بیام و بریم رستوران
ا/ت: باشع..کوک تمام مدت دستش رو رونم بود و نوازش میکرد تمام مدت فکر میکردم که یادش رفته نقطه ضعف من گلوم و ترقوه هامه که رسیدیم خونه و گفت بمونم تو ماشین و رفت بعد یک ربع برگشت و داشت با یکی حرف میزد ( تو گوشی) وقتی سوار ماشین قطع کرد و یک لباس عادی ولی شیک پوشیده بود*..کار مهمی داری؟.. همچین جدی حرف زدی انگار مشکلی پیش اومده؟
کوک: نه مزاحم تلفنی بود..منم سرویسش کردم ( دروغ گفتن به ا/ت خیلی ناراحت کننده و سخت بود) رفتیم رستوران و غذا سفارش دادیم*
****
کوک:... خبب خانم پارک ا/ت درواقع بهتره بگم جئون ا/ت احیانا چیزی رو یادت نرفته؟
ا/ت: چی؟
کوک: ما🙄..ما اصلا ازدواج کرده ایم؟
ا/ت: خندیدن* وااییی خدای من..ما ازدواج نکردیم؟.. شتتت..خودشم من چهارقلو حامله شدم و الان چهار قلو دارم...بدون اینکه ازدواج بکنم..خدای من
کوک: خنده*.. جعبه انگشتر سبز جنگلی مخملی مو از جیبم درآوردم و بلند شدم و رفتم سمتش و رو به روش زانو زدم* خنده* با اینکه خیلی دیر شده ولی حاضری با همسری که فلج بود و تمام مدت عاشق دختر خدمتکارش بود...
ا/ت: ببخشید؟.. من گوه بخورم خدمتکار کسی بشم( خنده)
کوک: ششش.. حاضری با من ازدواج کنی؟
ا/ت: همه زن و مرد ها و دختر و پسر های جوان به ما نگاه میکردن و گارسون هم با چهار پایه غذای چرخ دار که همراه با غذامون یک دسته گل هم کنارش بود منتظر جواب من بود
ا/ت: تو تو یک دقیقه ترتیب این همه کار ها رو دادی؟
کوک: پوزخند*.. جواب رو بگو!
ا/ت: پوزخند زدم و آروم زمزمه کردم* به نظر خودت؟.. بلههه..لباشو بوسیدم که کل رستوران برامون کف زدن و گارسون هم گل رو داد به من و غذا رو روی میز چید*..اینا نمیدونن تو منو با اون کمر چلاقت چهارقلو حامله کردی!.. انگشتر رو دستم کرد منم انگشتر اونو دستش کردم*
کوک: خنده*
ا/ت:خیلی خیلی ممنونم ازت ..وجودت اندازه یک دنیا برام ارزش داره
کوک: لباشو بوسیدم*
Part 2۰
کوک: جلوی خونه یونگی نگه داشتیم و من نشستم پشت فرمون اعضا هم بچها رو برداشتن و خداحافظی کردن*..
ا/ت: چخبرع؟.. چرا بچه ها رو برداشتن؟.. اینجا چیکار میکنیم؟
کوک: میخوام کارهایی که قبلا نکردیم رو الان انجام بدیم
ا/ت: چی؟.. بچه ها چی؟
یونگی: شما برید خوش بگذرونیم ما مواظبشون هستیم..خداحافظ
کوک: خداحافظ*...کلاغا بهم رسوندن که گریه کردی (ا/ت وقتی گریه میکنه چشماش گود میوفتع)
ا/ت: 😂..خب حالا
کوک: دستمو رو رون لختش کشیدم و فشار دادم* ععع؟
ا/ت: نکنن
کوک: 😂..کارایی که قبلا میخواستم انجام بدم رو الان میخوام انجام بدم..مشکلیع؟
ا/ت: لبخند محو*
کوک: بیا یک دقیقه بریم خونه من لباسای خوب بپوشم و بیام و بریم رستوران
ا/ت: باشع..کوک تمام مدت دستش رو رونم بود و نوازش میکرد تمام مدت فکر میکردم که یادش رفته نقطه ضعف من گلوم و ترقوه هامه که رسیدیم خونه و گفت بمونم تو ماشین و رفت بعد یک ربع برگشت و داشت با یکی حرف میزد ( تو گوشی) وقتی سوار ماشین قطع کرد و یک لباس عادی ولی شیک پوشیده بود*..کار مهمی داری؟.. همچین جدی حرف زدی انگار مشکلی پیش اومده؟
کوک: نه مزاحم تلفنی بود..منم سرویسش کردم ( دروغ گفتن به ا/ت خیلی ناراحت کننده و سخت بود) رفتیم رستوران و غذا سفارش دادیم*
****
کوک:... خبب خانم پارک ا/ت درواقع بهتره بگم جئون ا/ت احیانا چیزی رو یادت نرفته؟
ا/ت: چی؟
کوک: ما🙄..ما اصلا ازدواج کرده ایم؟
ا/ت: خندیدن* وااییی خدای من..ما ازدواج نکردیم؟.. شتتت..خودشم من چهارقلو حامله شدم و الان چهار قلو دارم...بدون اینکه ازدواج بکنم..خدای من
کوک: خنده*.. جعبه انگشتر سبز جنگلی مخملی مو از جیبم درآوردم و بلند شدم و رفتم سمتش و رو به روش زانو زدم* خنده* با اینکه خیلی دیر شده ولی حاضری با همسری که فلج بود و تمام مدت عاشق دختر خدمتکارش بود...
ا/ت: ببخشید؟.. من گوه بخورم خدمتکار کسی بشم( خنده)
کوک: ششش.. حاضری با من ازدواج کنی؟
ا/ت: همه زن و مرد ها و دختر و پسر های جوان به ما نگاه میکردن و گارسون هم با چهار پایه غذای چرخ دار که همراه با غذامون یک دسته گل هم کنارش بود منتظر جواب من بود
ا/ت: تو تو یک دقیقه ترتیب این همه کار ها رو دادی؟
کوک: پوزخند*.. جواب رو بگو!
ا/ت: پوزخند زدم و آروم زمزمه کردم* به نظر خودت؟.. بلههه..لباشو بوسیدم که کل رستوران برامون کف زدن و گارسون هم گل رو داد به من و غذا رو روی میز چید*..اینا نمیدونن تو منو با اون کمر چلاقت چهارقلو حامله کردی!.. انگشتر رو دستم کرد منم انگشتر اونو دستش کردم*
کوک: خنده*
ا/ت:خیلی خیلی ممنونم ازت ..وجودت اندازه یک دنیا برام ارزش داره
کوک: لباشو بوسیدم*
- ۱۵.۸k
- ۲۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط