یک روز صبح با یکی از دوستان ارژانتی ام در بیابان موجاوه

♦️یک روز صبح با یکی از دوستان ارژانتی ام در بیابان موجاوه قدم زدیم که چیزی را دیدیم که در افق می درخشید.
هرچند مقصود ما رفتن به یک «دره» بود، برای دیدن آن چه آن درخشش را از خود باز می تاباند، مسیر خود را تغییر دادیم.
تقریباً یک ساعت در زیر خورشیدی که مدام گرم تر می شد راه رفتیم و تنها هنگامی که به آن رسیدیم توانستیم کشف کنیم که چیست.
یک بطری نوشابه خالی بود.
غبار صحرایی در درونش متبلور شده بود.

از آن جا که بیابان بسیار گرم تر از یک ساعت قبل شده بود، تصمیم گرفتیم دیگر به سمت «دره» نرویم.
به هنگام بازگشت فکر کردم چند بار به خاطر درخشش کاذب راهی دیگر، از پیمودن راه خود باز مانده ایم؟
اما باز فکر کردم: اگر به سمت آن بطری نمی رفتیم چطور می فهمیدیم فقط درخششی کاذب است؟

#پائولو_کوئیلو
#deep_feeling
دیدگاه ها (۱)

معلم پسرک را صدا زد تا انشایش را با موضوع”علم بهتر است یا ثر...

دیروز به پدرم زنگ زدم | هر روز زنگ می‌زنم و حالش را می‌پرسم....

دوستم با یک بازیگر زن معروف ازدواج کرد.اما درست زمانی که همه...

نانسی آستور – (اولین زنی که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام ب...

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

دختر سایه Part=6بلند شدم از جام و یک آب خوردم از دی شبه دلم ...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩³⁵پوکر فیس نگام کرد: ععع واقعا....... انیشت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط