Part

Part ¹²⁷
ا.ت ویو:
با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..
ا.ت:چیزی شده؟
کوک:بیا بریم استراحت کنیم
سرم رو تکون دادم و از جام بلند شدم..همراه هم سمت آسانسور رفتیم و سوار شدیم..جونگ کوک دکمه طبقه ¹⁸ رو رو زد..هتل ²⁰ تا طبقه داشت و به این معنی بود که ما‌ تقریبا طبقه آخریم..بعد از مدتی انتظار درهای آسانسور باز شدن..از آسانسور خارج شدیم و سمت اتاقمون رفتیم..جونگ کوک جلوی دره یکی از اتاق ها ایستاد..نگاهی به شماره ای که روی دره اتاق بود کرد و رمزه اتاق رو زد..در باز شد..جونگ کوک اجازه داد اول من وارد اتاق بشم و بعد خودش وارد اتاق شد..نگاهی به کل اتاق کردم..اتاقی بزرگ و زیبا بود...از قبل چمدون هامو رو داخل اتاق گذاشته بودن..چمدونم رو برداشتم و یکی از اتاق هارو انتخاب کردم..وارد اتاق شدم پنجره های بزرگ با پرده های مخملی..تخت دو نفره..میز ارایش..کمد..مستر(به اتاقی که حمام و دستشویی داره میگن)دوتا مبل تک نفره همراه با میز جلوی پنجره..اتاقی زیبا و دلبازی بود..دلم هوای اتاق خودم رو کرد..چمدونم رک باز کردم و لباس هامو از داخلش داوردم و داخل کمد چیدم..کفش هام رو توی قسمت دیگه ای از کمد گذاشتم..لوازم هامو روی میز ارایش گذاشتم..بعد از تموم شدن کار هام سمت حمام رفتم..حوله و چیزایی که نیاز داشتم رو برداشتم و سمت حمام رفتم..وسایل هامو توی حمام چیدم..آب رو باز کردم و زیرش قرار گرفتم..آب گرم تمام خستگیم رو از بین برد..

بعد از دوش گرفتن از حمام خارج شدم..لباسی راحت پوشیدم و موهامو خشک کردم....سمت تخت رفتم و روش نشستم گوشیم رو از داخل کیفم بیرون آوردم و نگاهی بهش انداختم..ساعت ⁸ شب رو نشون میداد..گوشیم رو داخل شارژ زدم و از اتاق رفتم بیرون..جونگ کوک با موهای نم دار روی مبل نشسته بود و نگاه تلویزیون میکرد..بعضی از حرکات جونگ کوک منو یاد تهیونگ مینداخت و باعث میشد دلتنگیم بیشتر و بیشتر بشه..جونگ کوک نگاهی به من انداخت و گفت
کوک:گرسنه نیست؟
ا.ت:چرا خیلی گرسنمه
جونگ کوک از جاش بلند شد و سمت تلفنی که گوشه اتاق بود رفت..گوشی رو برداشت و دکمه ای رو زد..بعد از سفارش غذا گوشی رو سرجاش گذاشت و دوباره روی مبل نشست..منم روی مبل کناری نشستم و نگاه تلویزیون کردم..تقریبا نیم ساعت از اون تماس گذشته بود که در اتاق به صدا در اومد..جونگ کوک بلند شد و سمت در رفت..در رو باز کرد و اجازه داد خدمه ها وارد اتاق بشن و غدا هارو روی میز بزارن..میزی که جلوم بود پر از غذا بود..بعد از رفتن خدمه ها جونگ کوک در رو بست و اومد و نشست..نگاهی بهش انداختم و گفتم
ا.ت:این همه غذا زیاد نیست؟
سرش رو تکون داد و گفت
کوک:نگران نباش همش رو میخوریم
بهش خندیدم و با تماشای تلوزیون غذا رو خوردیم...
تمام غدا تموم شد..خودم رو به مبل تکیه دادم...

ادامه دارد✨️
دیدگاه ها (۵۴)

Part ¹²⁸ا.ت ویو:غذا که تموم شد...خودم رو به مبل تکیه دادم..ن...

Part ¹²⁹ا.ت ویو:مثل اینکه خودش بود..به داخل راهنمایش کردم..و...

Part ¹²⁶ا.ت ویو:بعد از ¹⁷ ساعت پرواز طولانی بلاخره به آلمان ...

Part ¹²⁵ا.ت ویو:بین زمین و آسمون بودیم..دورتا دورمون سیاهی م...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط