قراردادعشق
#قرارداد_عشق
پارت ²⁸
تهیونگ برگشت به اتاق و گفت:" یونا و کوک اومدن"
ا.ت: "عه؟ الان آخه؟"
تهیونگ لبخندی زد و دستش را دور شانهی ا.ت انداخت. "آره. اونا رو ولش، انگار وقتشه که ما هم بخوابیم." او به ا.ت نگاه کرد، چشمانش پر از عشق و یه ذره شیطنت بود. "ولی قبل از خواب... دلم میخواد یه شب خاطرهساز برات بسازم. یه شب که هیچوقت فراموش نکنی." او با لحنی اغواگرانه ادامه داد: "میتونم بیشتر بهت نزدیک بشم، ا.ت."
قلب ا.ت شروع به تندتر زدن کرد. منظوری تهیونگ واضح بود. این نزدیکی، فراتر از آغوشی ساده بود. او به چشمان تهیونگ نگاه کرد، لبخندی مرموز روی لبهایش نشست. "اوه؟"
تهیونگ که اشتیاق رو توی نگاه ا.ت میدید، به آرومی صورتش رو نزدیکتر کرد. "آره... خیلی بیشتر."
اما درست در همون لحظه، ا.ت ناگهان سرش رو کمی عقب کشید و خندهی کوتاهی کرد. "فکر نکنم امشب بتونم."
تهیونگ با تعجب ابرو بالا انداخت. "چرا؟ مگه چی شده؟"
ا.ت با چشمانی شیطنتآمیز بهش نگاه کرد. "هیچی! فقط... دلم میخواد امشب رو پیش یونا بخوابم" (سعی در پیچوندن)
اما این بار، تهیونگ اجازه نداد ا.ت فرار کنه. دست ا.ت رو محکم گرفت و با یه حرکت، اون رو به خودش نزدیکتر کرد. "نه، ا.ت. امشب نمیذارم بری."
ا.ت با تعجب به تهیونگ نگاه کرد. "تهیونگ؟ چی داری میگی؟"
تهیونگ با لحنی جدی و مصمم گفت: "من میخوام امشب رو با تو بگذرونم. نمیخوام با کسی قسمتت کنم."
بعد، تهیونگ ا.ت رو بلند کرد و به سمت تخت برد. ا.ت سعی کرد خودشو آزاد کنه، اما تهیونگ خیلی قویتر از اون بود. وقتی تهیونگ ا.ت رو روی تخت گذاشت، روش خیمه زد و با لحنی آروم اما جدی گفت: "امشب مال منی، ا.ت. فقط مال من."
ا.ت با دیدن این حجم از جدیت و خواستن توی چشمان تهیونگ، دیگه نتونست مقاومت کنه. لبخندی زد و دستاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد. "باشه، تهیونگ. امشب مال تو."
تهیونگ لبخندی زد و صورتش رو به صورت ا.ت نزدیک کرد. "قول میدم امشب رو برات به یه شب فراموشنشدنی تبدیل کنم."
و بعد، تهیونگ لباش رو روی لبای ا.ت گذاشت و یه بوسه طولانی و پرشور رو شروع کرد. دیگه هیچ چیز نمیتونست این دو نفر رو از هم جدا کنه. امشب، شب یکی شدن اونها بود.
***
چطور شده؟خوشتون اومد؟
#فیک #بی_تی_اس #کره_جنوبی #آرمی #فیکشن#وانشات #سناریو #کیپاپ #جدید#انهایپن
پارت ²⁸
تهیونگ برگشت به اتاق و گفت:" یونا و کوک اومدن"
ا.ت: "عه؟ الان آخه؟"
تهیونگ لبخندی زد و دستش را دور شانهی ا.ت انداخت. "آره. اونا رو ولش، انگار وقتشه که ما هم بخوابیم." او به ا.ت نگاه کرد، چشمانش پر از عشق و یه ذره شیطنت بود. "ولی قبل از خواب... دلم میخواد یه شب خاطرهساز برات بسازم. یه شب که هیچوقت فراموش نکنی." او با لحنی اغواگرانه ادامه داد: "میتونم بیشتر بهت نزدیک بشم، ا.ت."
قلب ا.ت شروع به تندتر زدن کرد. منظوری تهیونگ واضح بود. این نزدیکی، فراتر از آغوشی ساده بود. او به چشمان تهیونگ نگاه کرد، لبخندی مرموز روی لبهایش نشست. "اوه؟"
تهیونگ که اشتیاق رو توی نگاه ا.ت میدید، به آرومی صورتش رو نزدیکتر کرد. "آره... خیلی بیشتر."
اما درست در همون لحظه، ا.ت ناگهان سرش رو کمی عقب کشید و خندهی کوتاهی کرد. "فکر نکنم امشب بتونم."
تهیونگ با تعجب ابرو بالا انداخت. "چرا؟ مگه چی شده؟"
ا.ت با چشمانی شیطنتآمیز بهش نگاه کرد. "هیچی! فقط... دلم میخواد امشب رو پیش یونا بخوابم" (سعی در پیچوندن)
اما این بار، تهیونگ اجازه نداد ا.ت فرار کنه. دست ا.ت رو محکم گرفت و با یه حرکت، اون رو به خودش نزدیکتر کرد. "نه، ا.ت. امشب نمیذارم بری."
ا.ت با تعجب به تهیونگ نگاه کرد. "تهیونگ؟ چی داری میگی؟"
تهیونگ با لحنی جدی و مصمم گفت: "من میخوام امشب رو با تو بگذرونم. نمیخوام با کسی قسمتت کنم."
بعد، تهیونگ ا.ت رو بلند کرد و به سمت تخت برد. ا.ت سعی کرد خودشو آزاد کنه، اما تهیونگ خیلی قویتر از اون بود. وقتی تهیونگ ا.ت رو روی تخت گذاشت، روش خیمه زد و با لحنی آروم اما جدی گفت: "امشب مال منی، ا.ت. فقط مال من."
ا.ت با دیدن این حجم از جدیت و خواستن توی چشمان تهیونگ، دیگه نتونست مقاومت کنه. لبخندی زد و دستاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد. "باشه، تهیونگ. امشب مال تو."
تهیونگ لبخندی زد و صورتش رو به صورت ا.ت نزدیک کرد. "قول میدم امشب رو برات به یه شب فراموشنشدنی تبدیل کنم."
و بعد، تهیونگ لباش رو روی لبای ا.ت گذاشت و یه بوسه طولانی و پرشور رو شروع کرد. دیگه هیچ چیز نمیتونست این دو نفر رو از هم جدا کنه. امشب، شب یکی شدن اونها بود.
***
چطور شده؟خوشتون اومد؟
#فیک #بی_تی_اس #کره_جنوبی #آرمی #فیکشن#وانشات #سناریو #کیپاپ #جدید#انهایپن
- ۲.۸k
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط