پرنسس سرخ
Part_23
به طرفش حمله ور شدم ولی با دیدن شعله ور شدن دستم از حرکت ایستادم. تائو : پس فقط باید حرص بخوری تا قدرتت فعال بشه. به حرفاش توجه ای نداشتم و تمام هوش و حواسم به دستم و اون شعله ای که روش می درخشید بود..
در آهنی رو باز کرد که یه سالن بزرگ بود پر از کتاب و من با ذوق رفتم داخل و همه جا رو دید زدم... #ببینم اینجا کتابی هست که راجب پرنسس سرخ باشه ؟ انگار از حرفم جا خورده بود که یکم این پا و اون پا کرد ولی سرشو تکون داد. تائو : آره کتاب یاقوت سرخ. #خب کجاست کجا می تونم پیداش کنم ؟ تائو : همون جایی که نردبون گذاشتم برو بالا تو قسمت آخر می تونی پیداش کنی جلدش قهوه ایه. به سختی از نردبون بالا رفتم. انقد گشتم تا بالاخره پیداش کردم. #پیدا کردمممم. یه دفعه پام لیز خورد پرت شدم پایین. ولی نیفتادم تو یه جای گرم فرو رفتم. تائو : چلفت. #خودتی بزارم زمین... پوکر نگام کرد و گذاشتم زمین ، خودمو تکوندم. #پس کتابه چی شد همین الان تو دستم بودا.. تائو : محض اطلاعتون باید بگم که اون لبه جاش گذاشتی. تا اینو گفت کتاب پرت شد پایین صاف رفت خورد تو سره خودش. تائو : اخ خدا.. #هر وقت بخوام می تونم بیام اینجا مگه نه ؟ تائو : آره. #وای ممنون. تائو : حالا بهتره بریم تا الان احتمالا چانیول و بکهیون هم لباست رو اوردن. دوباره همون راه رو برگشتیم...
از تائو خداحافظی کردم و رفتم سمت اتاقم تا درو باز کردم دماغ چانیول خورد تو در...#تو اتاق من چه شکری می خوری ؟ چانیول : الهی دستت بشکنه. #می خواستی پشت در نباشی. بکهیون دست منو کشید داخل اتاق. بکهیون : ببین لباست آمادس سریع بپوشش بیا پایین. چانیول : فقط معطل نکنیا وگرنه سوهو هم ما رو می کشه هم تو رو. #خیلی خب باشه برید. بکهیون : ببین ما دمه دریم..به لباسی که روی تخت قرار گرفته بود خیره شدم. من هیچ وقت توی اینجور مهمونی ها شرکت نکرده بودم در واقع اصلا مهمونی نرفته بود. مامان و بابا بخاطر چشمام سعی می کردن منو خیلی به کسی نشون ندن. برگشتم و تو آینه به چشمام خیره شدم. ولی فقط یه لباس برام اورده بودن نه کفشی نه هیچ چیز دیگه ای. لباسمو عوض کردم. احساس می کردم تو این لباس یکم سنم زیاد دیده میشه. ولی الان این چیزا مهم نبود...
به طرفش حمله ور شدم ولی با دیدن شعله ور شدن دستم از حرکت ایستادم. تائو : پس فقط باید حرص بخوری تا قدرتت فعال بشه. به حرفاش توجه ای نداشتم و تمام هوش و حواسم به دستم و اون شعله ای که روش می درخشید بود..
در آهنی رو باز کرد که یه سالن بزرگ بود پر از کتاب و من با ذوق رفتم داخل و همه جا رو دید زدم... #ببینم اینجا کتابی هست که راجب پرنسس سرخ باشه ؟ انگار از حرفم جا خورده بود که یکم این پا و اون پا کرد ولی سرشو تکون داد. تائو : آره کتاب یاقوت سرخ. #خب کجاست کجا می تونم پیداش کنم ؟ تائو : همون جایی که نردبون گذاشتم برو بالا تو قسمت آخر می تونی پیداش کنی جلدش قهوه ایه. به سختی از نردبون بالا رفتم. انقد گشتم تا بالاخره پیداش کردم. #پیدا کردمممم. یه دفعه پام لیز خورد پرت شدم پایین. ولی نیفتادم تو یه جای گرم فرو رفتم. تائو : چلفت. #خودتی بزارم زمین... پوکر نگام کرد و گذاشتم زمین ، خودمو تکوندم. #پس کتابه چی شد همین الان تو دستم بودا.. تائو : محض اطلاعتون باید بگم که اون لبه جاش گذاشتی. تا اینو گفت کتاب پرت شد پایین صاف رفت خورد تو سره خودش. تائو : اخ خدا.. #هر وقت بخوام می تونم بیام اینجا مگه نه ؟ تائو : آره. #وای ممنون. تائو : حالا بهتره بریم تا الان احتمالا چانیول و بکهیون هم لباست رو اوردن. دوباره همون راه رو برگشتیم...
از تائو خداحافظی کردم و رفتم سمت اتاقم تا درو باز کردم دماغ چانیول خورد تو در...#تو اتاق من چه شکری می خوری ؟ چانیول : الهی دستت بشکنه. #می خواستی پشت در نباشی. بکهیون دست منو کشید داخل اتاق. بکهیون : ببین لباست آمادس سریع بپوشش بیا پایین. چانیول : فقط معطل نکنیا وگرنه سوهو هم ما رو می کشه هم تو رو. #خیلی خب باشه برید. بکهیون : ببین ما دمه دریم..به لباسی که روی تخت قرار گرفته بود خیره شدم. من هیچ وقت توی اینجور مهمونی ها شرکت نکرده بودم در واقع اصلا مهمونی نرفته بود. مامان و بابا بخاطر چشمام سعی می کردن منو خیلی به کسی نشون ندن. برگشتم و تو آینه به چشمام خیره شدم. ولی فقط یه لباس برام اورده بودن نه کفشی نه هیچ چیز دیگه ای. لباسمو عوض کردم. احساس می کردم تو این لباس یکم سنم زیاد دیده میشه. ولی الان این چیزا مهم نبود...
۱.۸k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.