پرنسس سرخ
پرنسس سرخ
Part_21
با حس کردن یه چیز نرم روی صورتم چشمامو باز کردم که با چشمای هم رنگ چشمام مواجه شدم. با اینکه سر گیجه داشتم اما از جام بلند شدم و سعی کردم بشینم. با ذوق بچگونه ای جودی رو بغل کردم و شروع کردم به نوازش کردنش. اونم هی خور خور می کرد. خیلی با مزه شده بود. بغلش کردم و رفتم سمت در و دستگیره رو کشیدم پایین ولی باز نشد. چرا درو قفل کرده بودن ؟ تنها کاری که اون موقع می تونستم انجام بدم این بود که بشینم و فکر کنم. ---------------------------- تا صبح منتظر بودم ولی کسی نیومد. دیگه داشت چشمام بسته می شد که صدای چرخیدن کلید تو در بلند شد. در باز شد و طبق معمول چانیول و بکهیون اومدن داخل. چانیول : هی سلام خوبی ؟ #چرا درو روم قفل کردین ؟ بکهیون : دستور سوهو بود. #مگه من زندانی شما هستم؟ چانیول : هیی یه جورایی. خواستم حرف بزنم که سوهو اومد داخل. سوهو : برین بیرون باید باهاش تنها حرف بزنم. چانیول و بکهیون از اتاق حارج شدن.
#چرا درو روم قفل کردی ؟ سوهو : ممکن بود فرار کنی. نگاه مشکوفانه ای انداختم ولی عین خیالشم نبود. سوهو : امشب یه مهمونی اینجا برگزار میشه ازت می خوام لباسی رو که بهت می دم رو بپوشی و بیای پایین تو مهمونی شرکت کنی. #پدرم تو دریا ناپدید شده مادرم گم شده چجوری انقدر خون سردی و از من میخوای تو یه مهمونی شرکت کنم و وانمود کنم برام اصن مهم نیست؟ پیشونیشو با دو انگشت شصت و اشاره فشرد و با کلافگی گفت:خیلی حرف میزنی در ضمن اگه باهام همکاری نکنی نمی تونم کمکت کنم پدر و مادرتو پیدا کنی. #اما..اما تو قول دادی نمی تونی بزنی زیر قولت. سوهو : تو یه دختر بچه ی ساده ای که همه ی حرفا رو باور می کنی. با حرفاش انگار یه خنجر فرو کردن تو قلبم. حرفاش خیلی عذاب آور بود ولی خودمو نگه داشتم تا بغضم نشکنه. با بی رحمی تمام حرفشو زد و از اتاق رفت بیرون...
Part_21
با حس کردن یه چیز نرم روی صورتم چشمامو باز کردم که با چشمای هم رنگ چشمام مواجه شدم. با اینکه سر گیجه داشتم اما از جام بلند شدم و سعی کردم بشینم. با ذوق بچگونه ای جودی رو بغل کردم و شروع کردم به نوازش کردنش. اونم هی خور خور می کرد. خیلی با مزه شده بود. بغلش کردم و رفتم سمت در و دستگیره رو کشیدم پایین ولی باز نشد. چرا درو قفل کرده بودن ؟ تنها کاری که اون موقع می تونستم انجام بدم این بود که بشینم و فکر کنم. ---------------------------- تا صبح منتظر بودم ولی کسی نیومد. دیگه داشت چشمام بسته می شد که صدای چرخیدن کلید تو در بلند شد. در باز شد و طبق معمول چانیول و بکهیون اومدن داخل. چانیول : هی سلام خوبی ؟ #چرا درو روم قفل کردین ؟ بکهیون : دستور سوهو بود. #مگه من زندانی شما هستم؟ چانیول : هیی یه جورایی. خواستم حرف بزنم که سوهو اومد داخل. سوهو : برین بیرون باید باهاش تنها حرف بزنم. چانیول و بکهیون از اتاق حارج شدن.
#چرا درو روم قفل کردی ؟ سوهو : ممکن بود فرار کنی. نگاه مشکوفانه ای انداختم ولی عین خیالشم نبود. سوهو : امشب یه مهمونی اینجا برگزار میشه ازت می خوام لباسی رو که بهت می دم رو بپوشی و بیای پایین تو مهمونی شرکت کنی. #پدرم تو دریا ناپدید شده مادرم گم شده چجوری انقدر خون سردی و از من میخوای تو یه مهمونی شرکت کنم و وانمود کنم برام اصن مهم نیست؟ پیشونیشو با دو انگشت شصت و اشاره فشرد و با کلافگی گفت:خیلی حرف میزنی در ضمن اگه باهام همکاری نکنی نمی تونم کمکت کنم پدر و مادرتو پیدا کنی. #اما..اما تو قول دادی نمی تونی بزنی زیر قولت. سوهو : تو یه دختر بچه ی ساده ای که همه ی حرفا رو باور می کنی. با حرفاش انگار یه خنجر فرو کردن تو قلبم. حرفاش خیلی عذاب آور بود ولی خودمو نگه داشتم تا بغضم نشکنه. با بی رحمی تمام حرفشو زد و از اتاق رفت بیرون...
۸.۳k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.