پرنسس سرخ
پرنسس سرخ
Part_22
اگه باهاش همکاری نکنم قطعا بازم اذیتم میکنه و کمکم نمی کنه پدر و مادرمو پیدا کنم پس مجبورم تو این مهمونی شرکت کنم...تا خواستم در بزنم صداشونو از پشت شنیدم.. کریس : اگه اینکارو کنی نمی تونیم اونا رو نجات بدیم چرا نمی فهمی ؟ سوهو : من خودم می دونم دارم چیکار می کنم لازم نیس تو به من راه درست و غلطو نشون بدی. کریس : گیریم که قبول کرد و قدرتاشو به دست اورد اگه بلایی سرش بیاد نمی تونه هیچ کمکی بهمون بکنه بفهم. سوهو ساکت شده بود و حرفی نمی زد. کریس : مگه نگفته بودی دیگه نمی خوای از اون انتقام بگیری و تنها هدفت نجات بقیس؟ سوهو : نظرم تغییر کرد الانم ساکت شو می خوام تمرکز کنم. کریس : تو داری اشتباه می کنی ولی الان نمی فهمی وقتی به نتیجه می رسی که دیگه کار از کار گذشته... داشتن راجب کی صحبت می کردن؟ اصلا به من چه.. چند ثانیه صبر کردم و بعد در زدم که بهم شک نکنن حرفاشونو شنیدم یا نه. سوهو : بیا تو. درو باز کردم و وارد شدم. کریس : چی می خوای ؟ #اومدم بگم خواستتو قبول می کنم. سوهو : باشه می تونی بری چانیول و بکهیون تا شب برات لباسی که باید بپوشی رو میارن. #باشه..
.......
وقتی رفتم تو سالن کسی اونجا نبود. ولی تائو بعد از چند دقیقه اومد. تائو : می بینم که بالاخره تصمیم گرفتی از اتاقت بیای بیرون. #من میخواستم بیام بیرون ولی سوهو اجازه نداد....خودصو زد به اون راه و گفت: در جریان مهمونی امشب هستی که ؟ #هوم. تائو : چه دختر حوصله سر بری هستی ایش. #این دیگه مشکل توئه نه من. یه بشکنی زد و اومد جلوم زانو زد. تائو : مطالعه کردنو دوس داری ؟ #آره. تائو : پس دنبال من بیا. یکم مکث کردم و چون دید جواب نمی دم دستمو گرفت و دنبال خودش کشید. #هی چیکار می کنی ؟ رفتیم انتهای سالن که روی دیوار یه طاقچه داشت و داخل طاقچه یه گلدون. گلدون رو کشید پایین که طاقچه شکافته شد یه پله ی بلند نمایان شد. تائو : چرا منتظری پس برو دیگه. #آخه خیلی تاریکه. تائو : روشنش کن. #شوخیه بامزه ای بود. تائو : من با تو شوخی ندارم. #باهوش خان اون وقت چجوری روشنش کنم ؟ تائو : با قدرتت دیگه. #تو هم داری عین سوهو سر به سرم میزاری؟ تائو : تلاش کن. نمی دونم چرا حرفشو گوش کردمو چشمامو بستم. #الان باید چی بگم ها ؟ تائو : لازم نیس چیزی بگی تو فقط باید قدرتت رو لمس کنی همین. با اینکه چیزی از حرفاشو متوجه نمی شدم ولی دستامو دراز کردم و نفس عمیقی کشیدم. #پس چرا هر کاری می کنم نمیشه ؟ تائو : تو می ترسی و وجود نیروهاتو باور نداری واسه همین امکان پذیر نیست... #من بخاطر پدر و مادرم هر کاری می کنم پس نمی ترسم. تائو : شروع کن دیگه. دوباره چشمامو بستم و تمرکز کردم. #الان نیم ساعته اینجا ایستادم و هرکاری می کنم هیچ اتفاقی نمیوفته. تائو شونه ای بالا انداخت که حرصم گرفت..
Part_22
اگه باهاش همکاری نکنم قطعا بازم اذیتم میکنه و کمکم نمی کنه پدر و مادرمو پیدا کنم پس مجبورم تو این مهمونی شرکت کنم...تا خواستم در بزنم صداشونو از پشت شنیدم.. کریس : اگه اینکارو کنی نمی تونیم اونا رو نجات بدیم چرا نمی فهمی ؟ سوهو : من خودم می دونم دارم چیکار می کنم لازم نیس تو به من راه درست و غلطو نشون بدی. کریس : گیریم که قبول کرد و قدرتاشو به دست اورد اگه بلایی سرش بیاد نمی تونه هیچ کمکی بهمون بکنه بفهم. سوهو ساکت شده بود و حرفی نمی زد. کریس : مگه نگفته بودی دیگه نمی خوای از اون انتقام بگیری و تنها هدفت نجات بقیس؟ سوهو : نظرم تغییر کرد الانم ساکت شو می خوام تمرکز کنم. کریس : تو داری اشتباه می کنی ولی الان نمی فهمی وقتی به نتیجه می رسی که دیگه کار از کار گذشته... داشتن راجب کی صحبت می کردن؟ اصلا به من چه.. چند ثانیه صبر کردم و بعد در زدم که بهم شک نکنن حرفاشونو شنیدم یا نه. سوهو : بیا تو. درو باز کردم و وارد شدم. کریس : چی می خوای ؟ #اومدم بگم خواستتو قبول می کنم. سوهو : باشه می تونی بری چانیول و بکهیون تا شب برات لباسی که باید بپوشی رو میارن. #باشه..
.......
وقتی رفتم تو سالن کسی اونجا نبود. ولی تائو بعد از چند دقیقه اومد. تائو : می بینم که بالاخره تصمیم گرفتی از اتاقت بیای بیرون. #من میخواستم بیام بیرون ولی سوهو اجازه نداد....خودصو زد به اون راه و گفت: در جریان مهمونی امشب هستی که ؟ #هوم. تائو : چه دختر حوصله سر بری هستی ایش. #این دیگه مشکل توئه نه من. یه بشکنی زد و اومد جلوم زانو زد. تائو : مطالعه کردنو دوس داری ؟ #آره. تائو : پس دنبال من بیا. یکم مکث کردم و چون دید جواب نمی دم دستمو گرفت و دنبال خودش کشید. #هی چیکار می کنی ؟ رفتیم انتهای سالن که روی دیوار یه طاقچه داشت و داخل طاقچه یه گلدون. گلدون رو کشید پایین که طاقچه شکافته شد یه پله ی بلند نمایان شد. تائو : چرا منتظری پس برو دیگه. #آخه خیلی تاریکه. تائو : روشنش کن. #شوخیه بامزه ای بود. تائو : من با تو شوخی ندارم. #باهوش خان اون وقت چجوری روشنش کنم ؟ تائو : با قدرتت دیگه. #تو هم داری عین سوهو سر به سرم میزاری؟ تائو : تلاش کن. نمی دونم چرا حرفشو گوش کردمو چشمامو بستم. #الان باید چی بگم ها ؟ تائو : لازم نیس چیزی بگی تو فقط باید قدرتت رو لمس کنی همین. با اینکه چیزی از حرفاشو متوجه نمی شدم ولی دستامو دراز کردم و نفس عمیقی کشیدم. #پس چرا هر کاری می کنم نمیشه ؟ تائو : تو می ترسی و وجود نیروهاتو باور نداری واسه همین امکان پذیر نیست... #من بخاطر پدر و مادرم هر کاری می کنم پس نمی ترسم. تائو : شروع کن دیگه. دوباره چشمامو بستم و تمرکز کردم. #الان نیم ساعته اینجا ایستادم و هرکاری می کنم هیچ اتفاقی نمیوفته. تائو شونه ای بالا انداخت که حرصم گرفت..
۵.۷k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.