part90
part90
تارا-بعدکه آزاد شدم زیاد ندیدمش
اخرین بارم
یه ماه پیش بود
بابچه های آکادمی مهمونی داشتیم
اونجا
علی-دستام و دور کمرش حلقه کردم
سرم و رشونش گذاشتم
توقوی ترین زنی هستی که دیدم
تارا-نتونستم جلو اشکام و بگیرم
ولی من اونموقع خیلی بهت نیاز داشتم
نمیدونی چه حس مزخرفی تو یه چهاردیواری گیرافتاده باشی بدون اینکه مطمعن باشی کسی که برات عزیز ترینه هنوز دوست داره یانه
علی-متاسفم قول میدم ازاین به بعد هیچیجز مرگ جدامون نمیکنه
تارا-مطممعنم عش قتو بارهها بهم ثابت شده
وای داره میسوزه بازار سسشو بریزم
اشکامو پاک کردم و به کارم ادامه دادم
چند دقیقه بعد:
تارا-ظرفارو تو ماشین ظرفشویی چیدم
و دوتا قهوه درست کردم
تاباهم بخوریم
اینکه باهاش تو یه خونه دارم میمونم بهترین حس دنیاست
قهوه هارو بردم پیشش رومبل نشسته بود
علی-مرسی
تارا-کنارش نشستم
تواینستا داشت میگشت
یکی ازریلز های که اومد یه نینی بود درحال شیرخوردن خیلی نمک بود
علی-نگا جقد بامزس
تارا-هوم
علی-اگه برام ازاینا نیاری بات قهرمیکنم
تارا-علی جدیدا خیلی پرنسس شدی فردا برات وقت ناخن میگرم
حیف پرنسس
ناخن نداشته باشه
علی-تارا
تارا-ها
علی-خیلی بدی
تارا-گگگ
قهوه تو بخور سرد میشه
قهوم که تموم شد
رفتم سراغ طرفا درشون اوردم چیدم تو کابینت
سرم یکمی درد میکرد دنبال قرص میگشتم که دستای علی دور کمرم حلقه شد
علی-این چیه
تارا-چی
به دستش نگاه کردم که به سیگار اشاره میکرد
علی-این
تارا-سیگاره
علی-میدونم سیگاره براکیه
تارا-برامنه دیگه
علی-تارا تو سیگار میکشیی
تتتتارا-تفریحی هروقت دلم میگره
علی-سیگارو برداشتم
انداختم تو سطل آشغال
تارا -دارو رو خوردم
علی-دیگه سیگارنکش
تارا-باوجود تو دلم نمیگیره که
علی-وای من قربونت بشم
تبلندش کردم بغلش کردم
تارا-عاااایییییی چیکارمیکنی من و بزار زمینن
علی-بردمش تو اتاق
انداختمش روتخت
علی-یعنی چی که یکم شیطونی نکنیم؟
تارا-خندیدم
علی-ازل*ب هاش شروع کردم و بلیزشو ازتنش درآوردم...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
تارا-بعدکه آزاد شدم زیاد ندیدمش
اخرین بارم
یه ماه پیش بود
بابچه های آکادمی مهمونی داشتیم
اونجا
علی-دستام و دور کمرش حلقه کردم
سرم و رشونش گذاشتم
توقوی ترین زنی هستی که دیدم
تارا-نتونستم جلو اشکام و بگیرم
ولی من اونموقع خیلی بهت نیاز داشتم
نمیدونی چه حس مزخرفی تو یه چهاردیواری گیرافتاده باشی بدون اینکه مطمعن باشی کسی که برات عزیز ترینه هنوز دوست داره یانه
علی-متاسفم قول میدم ازاین به بعد هیچیجز مرگ جدامون نمیکنه
تارا-مطممعنم عش قتو بارهها بهم ثابت شده
وای داره میسوزه بازار سسشو بریزم
اشکامو پاک کردم و به کارم ادامه دادم
چند دقیقه بعد:
تارا-ظرفارو تو ماشین ظرفشویی چیدم
و دوتا قهوه درست کردم
تاباهم بخوریم
اینکه باهاش تو یه خونه دارم میمونم بهترین حس دنیاست
قهوه هارو بردم پیشش رومبل نشسته بود
علی-مرسی
تارا-کنارش نشستم
تواینستا داشت میگشت
یکی ازریلز های که اومد یه نینی بود درحال شیرخوردن خیلی نمک بود
علی-نگا جقد بامزس
تارا-هوم
علی-اگه برام ازاینا نیاری بات قهرمیکنم
تارا-علی جدیدا خیلی پرنسس شدی فردا برات وقت ناخن میگرم
حیف پرنسس
ناخن نداشته باشه
علی-تارا
تارا-ها
علی-خیلی بدی
تارا-گگگ
قهوه تو بخور سرد میشه
قهوم که تموم شد
رفتم سراغ طرفا درشون اوردم چیدم تو کابینت
سرم یکمی درد میکرد دنبال قرص میگشتم که دستای علی دور کمرم حلقه شد
علی-این چیه
تارا-چی
به دستش نگاه کردم که به سیگار اشاره میکرد
علی-این
تارا-سیگاره
علی-میدونم سیگاره براکیه
تارا-برامنه دیگه
علی-تارا تو سیگار میکشیی
تتتتارا-تفریحی هروقت دلم میگره
علی-سیگارو برداشتم
انداختم تو سطل آشغال
تارا -دارو رو خوردم
علی-دیگه سیگارنکش
تارا-باوجود تو دلم نمیگیره که
علی-وای من قربونت بشم
تبلندش کردم بغلش کردم
تارا-عاااایییییی چیکارمیکنی من و بزار زمینن
علی-بردمش تو اتاق
انداختمش روتخت
علی-یعنی چی که یکم شیطونی نکنیم؟
تارا-خندیدم
علی-ازل*ب هاش شروع کردم و بلیزشو ازتنش درآوردم...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۲.۷k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.