֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_276🎀•
دلبر كوچولو
-دلم برات تنگ بود
با تعجب از بغلش بیرون اومدم بهش چشم دوختم
-من؟ شوخی میکنی بابا جون؟
-نه تو یادگار مادرتی
شاید این اولین باری بود که دیده بودم احساسات واقعی بابارو به خودم
-بابا
صدام میلرزید
بدون هیچ عکس العملی بازم بغلم کرد
که تو بغلش فشردع شدم
-بابایی
صدایی ازش نمیومد شایذ نمیخواست جلوی همه بهم ابراز کنه
-میخای بفهمی دوستت دازم یا نه؟
-کدوم پدری دخترش دوست نداره؟
-من بودم بخاطر مادرت خدا منو نبخشه
-بابا خدا نکنه
خنده ای وسط گریه کردم
که با اهم نیکی سمتش برگشتم
-میخاید بشینید سلام اقا
بابام با دیدن نیکی سری تکون داد زیر لب سلامی کرد
دستم کشید روی مبل نشست֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_276🎀•
دلبر كوچولو
-دلم برات تنگ بود
با تعجب از بغلش بیرون اومدم بهش چشم دوختم
-من؟ شوخی میکنی بابا جون؟
-نه تو یادگار مادرتی
شاید این اولین باری بود که دیده بودم احساسات واقعی بابارو به خودم
-بابا
صدام میلرزید
بدون هیچ عکس العملی بازم بغلم کرد
که تو بغلش فشردع شدم
-بابایی
صدایی ازش نمیومد شایذ نمیخواست جلوی همه بهم ابراز کنه
-میخای بفهمی دوستت دازم یا نه؟
-کدوم پدری دخترش دوست نداره؟
-من بودم بخاطر مادرت خدا منو نبخشه
-بابا خدا نکنه
خنده ای وسط گریه کردم
که با اهم نیکی سمتش برگشتم
-میخاید بشینید سلام اقا
بابام با دیدن نیکی سری تکون داد زیر لب سلامی کرد
دستم کشید روی مبل نشست
#PART_276🎀•
دلبر كوچولو
-دلم برات تنگ بود
با تعجب از بغلش بیرون اومدم بهش چشم دوختم
-من؟ شوخی میکنی بابا جون؟
-نه تو یادگار مادرتی
شاید این اولین باری بود که دیده بودم احساسات واقعی بابارو به خودم
-بابا
صدام میلرزید
بدون هیچ عکس العملی بازم بغلم کرد
که تو بغلش فشردع شدم
-بابایی
صدایی ازش نمیومد شایذ نمیخواست جلوی همه بهم ابراز کنه
-میخای بفهمی دوستت دازم یا نه؟
-کدوم پدری دخترش دوست نداره؟
-من بودم بخاطر مادرت خدا منو نبخشه
-بابا خدا نکنه
خنده ای وسط گریه کردم
که با اهم نیکی سمتش برگشتم
-میخاید بشینید سلام اقا
بابام با دیدن نیکی سری تکون داد زیر لب سلامی کرد
دستم کشید روی مبل نشست֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_276🎀•
دلبر كوچولو
-دلم برات تنگ بود
با تعجب از بغلش بیرون اومدم بهش چشم دوختم
-من؟ شوخی میکنی بابا جون؟
-نه تو یادگار مادرتی
شاید این اولین باری بود که دیده بودم احساسات واقعی بابارو به خودم
-بابا
صدام میلرزید
بدون هیچ عکس العملی بازم بغلم کرد
که تو بغلش فشردع شدم
-بابایی
صدایی ازش نمیومد شایذ نمیخواست جلوی همه بهم ابراز کنه
-میخای بفهمی دوستت دازم یا نه؟
-کدوم پدری دخترش دوست نداره؟
-من بودم بخاطر مادرت خدا منو نبخشه
-بابا خدا نکنه
خنده ای وسط گریه کردم
که با اهم نیکی سمتش برگشتم
-میخاید بشینید سلام اقا
بابام با دیدن نیکی سری تکون داد زیر لب سلامی کرد
دستم کشید روی مبل نشست
۶۶۸
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.