֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_277🎀•
دلبر كوچولو
کنارش نشستم احسای امنیت میکردم برای اولین بار
-چرا نیومدی خونه پدرت؟
-گفتم شاید...
-شاید نخام بیای؟ کدوم پدری اینطوریه
-شما اینطوری بودید
به سختی میتونستم سرم بالا بیارم بهش چشم بدوزم
-بابا
-جانم
-میشه یکمدت فقط یکمدت بمونم اینجا
نمیدونم خواب بود یا نه ولی انگار برق خوشحالی تو چشماش میدیدم
-مشکلی نداره دخترم
با خوشحالی دستم روی دستش گذاشتم
که یکهو با مشتی که به در میخورد بابا بلند شد و سمت در رفت
با دیدن ارسلان که با خالت خیلی عصبی سمتم میومد عقب رفتم
-برای چی بدون اجازه من اینجا اومدی؟
-نکنه باورت شده؟؟
-اره کار دو دیقس
با اشاره ای که زد مردی به ظاهر دیدندار داخل اومد
-سلام علیکم
-این کیه ارسلان
-میفهمی
ارسلان سمت مرد کرد
-بشین حاج اقا֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_277🎀•
دلبر كوچولو
کنارش نشستم احسای امنیت میکردم برای اولین بار
-چرا نیومدی خونه پدرت؟
-گفتم شاید...
-شاید نخام بیای؟ کدوم پدری اینطوریه
-شما اینطوری بودید
به سختی میتونستم سرم بالا بیارم بهش چشم بدوزم
-بابا
-جانم
-میشه یکمدت فقط یکمدت بمونم اینجا
نمیدونم خواب بود یا نه ولی انگار برق خوشحالی تو چشماش میدیدم
-مشکلی نداره دخترم
با خوشحالی دستم روی دستش گذاشتم
که یکهو با مشتی که به در میخورد بابا بلند شد و سمت در رفت
با دیدن ارسلان که با خالت خیلی عصبی سمتم میومد عقب رفتم
-برای چی بدون اجازه من اینجا اومدی؟
-نکنه باورت شده؟؟
-اره کار دو دیقس
با اشاره ای که زد مردی به ظاهر دیدندار داخل اومد
-سلام علیکم
-این کیه ارسلان
-میفهمی
ارسلان سمت مرد کرد
-بشین حاج اقا
#PART_277🎀•
دلبر كوچولو
کنارش نشستم احسای امنیت میکردم برای اولین بار
-چرا نیومدی خونه پدرت؟
-گفتم شاید...
-شاید نخام بیای؟ کدوم پدری اینطوریه
-شما اینطوری بودید
به سختی میتونستم سرم بالا بیارم بهش چشم بدوزم
-بابا
-جانم
-میشه یکمدت فقط یکمدت بمونم اینجا
نمیدونم خواب بود یا نه ولی انگار برق خوشحالی تو چشماش میدیدم
-مشکلی نداره دخترم
با خوشحالی دستم روی دستش گذاشتم
که یکهو با مشتی که به در میخورد بابا بلند شد و سمت در رفت
با دیدن ارسلان که با خالت خیلی عصبی سمتم میومد عقب رفتم
-برای چی بدون اجازه من اینجا اومدی؟
-نکنه باورت شده؟؟
-اره کار دو دیقس
با اشاره ای که زد مردی به ظاهر دیدندار داخل اومد
-سلام علیکم
-این کیه ارسلان
-میفهمی
ارسلان سمت مرد کرد
-بشین حاج اقا֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_277🎀•
دلبر كوچولو
کنارش نشستم احسای امنیت میکردم برای اولین بار
-چرا نیومدی خونه پدرت؟
-گفتم شاید...
-شاید نخام بیای؟ کدوم پدری اینطوریه
-شما اینطوری بودید
به سختی میتونستم سرم بالا بیارم بهش چشم بدوزم
-بابا
-جانم
-میشه یکمدت فقط یکمدت بمونم اینجا
نمیدونم خواب بود یا نه ولی انگار برق خوشحالی تو چشماش میدیدم
-مشکلی نداره دخترم
با خوشحالی دستم روی دستش گذاشتم
که یکهو با مشتی که به در میخورد بابا بلند شد و سمت در رفت
با دیدن ارسلان که با خالت خیلی عصبی سمتم میومد عقب رفتم
-برای چی بدون اجازه من اینجا اومدی؟
-نکنه باورت شده؟؟
-اره کار دو دیقس
با اشاره ای که زد مردی به ظاهر دیدندار داخل اومد
-سلام علیکم
-این کیه ارسلان
-میفهمی
ارسلان سمت مرد کرد
-بشین حاج اقا
۵۵۴
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.