رمان همسر اجباری پارت چهل و دوم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_چهل و دوم
آریا....
من: نه آجی حالش خوبه.
یه لحظه یاد بچگیمون افتادم که همیشه گریه میکرد رفتم بغلش کردمو سرشو بوسیدم.
_داداشی
_جانم
-چرا آنا انقدر افسرده است.چراهمش خواب میبینه
چرا تو اصن بهش زنگ نمیزنی مگه اون زن تو نیس آریا گناه آنا چیه که روی خوش دنیارو ندیده؟ اونکه پاکه اونکه
حتی یه رکعت از نمازشم قضا نمیره.تمام این حرفارو با جدیت و اشک میزد.انگار یه پتک بود که به سرم میزد.
چشمای اشکیشو ریز کرد وگفت همه ی حرفارو
_گناه من چیه ها آذین.؟
_گناه تو ...گناه تووو....تو مغروری گناهتو نمیبینی نمیگم نمیخوامم بگم چون تو همیشه گوش شنیدن اشتباهتو
نداشتی.
و رفت بیرون با گریه در اتاقشو محکم بست
منم رفتم یه کاسه آب اوردم و یه دستمال موهای آنا رو باید پاک میکردم.
شروع کردم به پاک کردن موهای دردسر بزرگ.داشتم موهاشو پاک میکردم .
که انگار کابوس میدید چون صورتشو تکون میداد آروم حالت ناراحت بودن و یه لحظه یه قطره اشک از چشمش
سرازیر شد.
_آنا.. آنا عزیزم...خانمی...پاشو.
تو خواب گریه میکرد.
لب تخت که نشسته بود یه دستم و انداختم زیر کمرش اون یکیم پشتش.کشیدمش تو بغلم سرش دقیقا رو سینم
بود
.-دستمو روش کشیدم آنی عزیزم چشاتو باز کن.ببین منم آریا آنی عزیزم پاشو.
چشماشو آروم باز کرد هنوز نم اشک تو چشماش بود.خیره شده بودیم تو چشمای هم .چشمای آنا سیاهی محض بود
و یه برق کوچیک کنار مردمک سیاه چشاش که آدمو تو عمق چشاش غرق میکرد.
به خودم اومدم.
سالم خوبی خانمی؟
تو کی اومدی؟
هنوز تو بغلم بود.
ناراحتی برم.
نه نه ببخشید.
آنی
بله
خواب چی دیدی؟
کابوس همیشگی.یه مرد که تو راهروی طویل دنبالم میکنه و میخواد...
نمیخواد بگی میدونم االنم من پیشتم بگیر بخواب باخیال راحت.
سرم درد داره چی شده سوز میزنه خیلی سنگینه.
سرت خورد لبه باغچه باید بخیه شه.راستی ببخش تقصیر من بود ترسیدی آیفونو جواب ندادین منم کلید همرام
نبود مجبور بودم از رو دیوار بیام.
_آریا سرم خیلی درد میکنه
بزار االن بر میگردم.
Comments please :-(
آریا....
من: نه آجی حالش خوبه.
یه لحظه یاد بچگیمون افتادم که همیشه گریه میکرد رفتم بغلش کردمو سرشو بوسیدم.
_داداشی
_جانم
-چرا آنا انقدر افسرده است.چراهمش خواب میبینه
چرا تو اصن بهش زنگ نمیزنی مگه اون زن تو نیس آریا گناه آنا چیه که روی خوش دنیارو ندیده؟ اونکه پاکه اونکه
حتی یه رکعت از نمازشم قضا نمیره.تمام این حرفارو با جدیت و اشک میزد.انگار یه پتک بود که به سرم میزد.
چشمای اشکیشو ریز کرد وگفت همه ی حرفارو
_گناه من چیه ها آذین.؟
_گناه تو ...گناه تووو....تو مغروری گناهتو نمیبینی نمیگم نمیخوامم بگم چون تو همیشه گوش شنیدن اشتباهتو
نداشتی.
و رفت بیرون با گریه در اتاقشو محکم بست
منم رفتم یه کاسه آب اوردم و یه دستمال موهای آنا رو باید پاک میکردم.
شروع کردم به پاک کردن موهای دردسر بزرگ.داشتم موهاشو پاک میکردم .
که انگار کابوس میدید چون صورتشو تکون میداد آروم حالت ناراحت بودن و یه لحظه یه قطره اشک از چشمش
سرازیر شد.
_آنا.. آنا عزیزم...خانمی...پاشو.
تو خواب گریه میکرد.
لب تخت که نشسته بود یه دستم و انداختم زیر کمرش اون یکیم پشتش.کشیدمش تو بغلم سرش دقیقا رو سینم
بود
.-دستمو روش کشیدم آنی عزیزم چشاتو باز کن.ببین منم آریا آنی عزیزم پاشو.
چشماشو آروم باز کرد هنوز نم اشک تو چشماش بود.خیره شده بودیم تو چشمای هم .چشمای آنا سیاهی محض بود
و یه برق کوچیک کنار مردمک سیاه چشاش که آدمو تو عمق چشاش غرق میکرد.
به خودم اومدم.
سالم خوبی خانمی؟
تو کی اومدی؟
هنوز تو بغلم بود.
ناراحتی برم.
نه نه ببخشید.
آنی
بله
خواب چی دیدی؟
کابوس همیشگی.یه مرد که تو راهروی طویل دنبالم میکنه و میخواد...
نمیخواد بگی میدونم االنم من پیشتم بگیر بخواب باخیال راحت.
سرم درد داره چی شده سوز میزنه خیلی سنگینه.
سرت خورد لبه باغچه باید بخیه شه.راستی ببخش تقصیر من بود ترسیدی آیفونو جواب ندادین منم کلید همرام
نبود مجبور بودم از رو دیوار بیام.
_آریا سرم خیلی درد میکنه
بزار االن بر میگردم.
Comments please :-(
۶.۵k
۰۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.