رمان همسر اجباری پارت چهل و سه
#رمان_همسر_اجباری #پارت_چهل و سه
با احتیاط سرشو گذاشتم رو بالشت که لکه خون روش بود.
رفتم سمت اتاق مانیا. انقد قکرم در گیر بود عین گاو سرمو انداختم پایین رفتم تو.
وای چه صحنه ای سریع سرمو انداختم پایین که آرمان زد زیر خنده با صدای بلند
خودمم خندم گرفته بود. مانیا همون مدلی تو بغل آرمان خشک شده بود.وتکون نمیخورد از شوکه شدن و خجالت
کشیدن.
-آرمان آنا سرش درد داره چشاشم قرمزه.
-برو من لباسمو عوض کنم.میام.
دروبستم راه افتادم سمت اتاق تا لباسمو عوض کنم که بازم خونی بود.آرمان همیشه عادت داشت وقتی ده دوازده
ساعت مانیا رو نمیدید جلو ما هم بودبوسش میکرد ولی مانیا همیشه نمیذاشت اما این بار زنده پیش اومد ببینم.
رفتم تو اتاق آنا.صدای در اومد
-بفرمایید.
آنا ....زن داداش بیدار شو.
آنا نشست رو تخت و سالم آرومی کرد رنگ به صورتش نمونده بود.خدا منو لعنت کنه ببین چکارش کردم.آرمان
شروع کرد به بخیه زدن سرش البته قبلش یه چیزی ریخت رو پنبه که دردشو حس نکنه.
بعدش یه سرم تقویتی زد و آرام بخش ریخت داخلش.
آرمان:هوی پسر کجایی چرا تو فکری حالش خوبه نگران نباش.بایه چشمک رفت بیرون
-ببخشید که همیشه باعث درد سرت
این دختر بجای اینکه منو سرزنش کنه معذرتم میخواد.
آذین اومد تو اتاق
داداش بابا اینا اومدن دارن میان باال. من خوابیدم ها اگه بدونن بیدارم شهیدم میکنن آرمان همه چیرو با اون مانیا
آب زیر کاه لو دادن.
خندیدو رفت بیرونبرو وروجک پس تو آنا رو اینطوری کردی تسویه حساب باشه برای بعد.
من بدبخت مثال خسته ام. در اتاق زده شد
-بفرمایید.بابا و مامان اومدن بعد رو بوسی وقتی منو دیدن که خسته ام واحوال آنی ک خواب بود پرسیدن.رفتن
بیرون.
Comments please :-(
با احتیاط سرشو گذاشتم رو بالشت که لکه خون روش بود.
رفتم سمت اتاق مانیا. انقد قکرم در گیر بود عین گاو سرمو انداختم پایین رفتم تو.
وای چه صحنه ای سریع سرمو انداختم پایین که آرمان زد زیر خنده با صدای بلند
خودمم خندم گرفته بود. مانیا همون مدلی تو بغل آرمان خشک شده بود.وتکون نمیخورد از شوکه شدن و خجالت
کشیدن.
-آرمان آنا سرش درد داره چشاشم قرمزه.
-برو من لباسمو عوض کنم.میام.
دروبستم راه افتادم سمت اتاق تا لباسمو عوض کنم که بازم خونی بود.آرمان همیشه عادت داشت وقتی ده دوازده
ساعت مانیا رو نمیدید جلو ما هم بودبوسش میکرد ولی مانیا همیشه نمیذاشت اما این بار زنده پیش اومد ببینم.
رفتم تو اتاق آنا.صدای در اومد
-بفرمایید.
آنا ....زن داداش بیدار شو.
آنا نشست رو تخت و سالم آرومی کرد رنگ به صورتش نمونده بود.خدا منو لعنت کنه ببین چکارش کردم.آرمان
شروع کرد به بخیه زدن سرش البته قبلش یه چیزی ریخت رو پنبه که دردشو حس نکنه.
بعدش یه سرم تقویتی زد و آرام بخش ریخت داخلش.
آرمان:هوی پسر کجایی چرا تو فکری حالش خوبه نگران نباش.بایه چشمک رفت بیرون
-ببخشید که همیشه باعث درد سرت
این دختر بجای اینکه منو سرزنش کنه معذرتم میخواد.
آذین اومد تو اتاق
داداش بابا اینا اومدن دارن میان باال. من خوابیدم ها اگه بدونن بیدارم شهیدم میکنن آرمان همه چیرو با اون مانیا
آب زیر کاه لو دادن.
خندیدو رفت بیرونبرو وروجک پس تو آنا رو اینطوری کردی تسویه حساب باشه برای بعد.
من بدبخت مثال خسته ام. در اتاق زده شد
-بفرمایید.بابا و مامان اومدن بعد رو بوسی وقتی منو دیدن که خسته ام واحوال آنی ک خواب بود پرسیدن.رفتن
بیرون.
Comments please :-(
۴.۳k
۰۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.