پارت ۳ ...
فیک ویمینکوک (عشق ممنوعه)
جیمین : کوک چیزی به کسی نگو !
کوک:دلم میخواد بگم .
جیمین : نه ، زندگی منه.
کوک : خب که چی 😒 من میخوام بگم و میگم بچه ، حالا هم میرم .
جیمین یهو دست کوک رو گرفت و کشید کوک که برگشت جیمین مشتشو فشار داد و گفت لطفاً به کسب چیزی نگو کوک لطفاً.
کوک : نشنیدم چی گفتی .
جیمین : گفتم لطفا چیزی نگو ، هر کاری بگی برات میکنم .
کوک : هر کاری؟ هه مرسی ولی نیاز نیست .
جیمین:بلند شد ، اصلا به بقیه بگی چی بهت میرسه ها؟ اینکه اینجا هم برام جهنم بشه برات لذت بخشه؟(با داد)
کوک :جیمینو چسبوند به دیوار ، اره خیلی هم لذت بخشه چون به دنیا اومدی تا تو جهنم باشی احمق ، بعد ولش کرد و جیمین افتاد زمین . اگه کوچیک ترین کاری کنی که خوشم نمیاد به همه ، همچیزو میگم پس حواست باشه داری چه غلطی میکنی .
جیمین: تکیه داد به دیوار بغضش گرفت ولی خب گریه نکرد ... اوف راست میگه زندگیم همیشه جهنم بوده بلند شد و رفت سر کلاس همه لباساش گِلی بود .
معلم: پارک جیمین تا الان کجا بودی نصف کلاس رفته ، لباسات چرا گِلیه؟
جیمین : ببخشید ، خوردم زمین .
معلم : دفعه آخرت باشه ، حالا درسو گوش کن .
جیمین: چشم ، نشستم تهیونگ یه نگاه بهم کرد و...
تهیونگ : کار کوکه ؟(با پوزخند)
جیمین : چی ؟ ن..نه نه خوردم زمین گفتم که .
تهیونگ: اره دوبار 😒
ویو بعد از مدرسه
کوک : چی شد تهیونگ هنوز پیداش نکردی؟
تهیونگ : اوف نه هنوز .
جیهون : گفتی چند سالشه داداشت ؟
تیهونگ : ۱۸
جیهون : آخه چجوری میخوای پیداش کنی نه ظاهرش رو دیدی نه میدونی کجا زندگی میکنه نه هیچی فقط اسمشو میدونی ، جیمین . میگم نکنه داداشت همین جیمین باشه که امروز اومد مدرسمون 😑
کوک : نه بابا فک نکنم من اینو از بچه گیر میشناسم تازه خانوادش .... هیچی هیچی
تهیونگ : چی میخواستی بگی ؟
کوک : هیچی بابا ولی این داداشت نیست .
جیهون : خب ماشین من اومد فعلا ...
کوک و تهیونگ : بای
تهیونگ : کوک .
کوک : هوم ؟
تهیونگ : این پسره جیمین زیادی خوشگله !
کوک : اره وقتی میبینمش دلم میخواد بدونم تو تخت چجوریه .
تهیونگ : خب تو که از بچگی میشناسیش چرا امتحانش نکردی؟
کوک : شرایطش نبود وگرنه من که از خدامه .
تهیونگ : 😂
ویو جیمین : رفتم خونه درو باز کردم رفتم اتاقم خواستم لباس عوض کنم که یهو فیلیکس درو باز کرد و با داد گفت...
فیلیکس: چرا دیر رفتی سر کلاس ؟
جیمین : چی؟
فیلیکس : امروز که اومدم برا ثبت نام معلم گفت نیم ساعت دیر رفتی سر کلاس و لباسات گِلی بود . داشتی چه غلطی میکردی هرزه ی احمق معلوم نیست داشتی به کدوم خری میدادی !
جیمین : کوک چیزی به کسی نگو !
کوک:دلم میخواد بگم .
جیمین : نه ، زندگی منه.
کوک : خب که چی 😒 من میخوام بگم و میگم بچه ، حالا هم میرم .
جیمین یهو دست کوک رو گرفت و کشید کوک که برگشت جیمین مشتشو فشار داد و گفت لطفاً به کسب چیزی نگو کوک لطفاً.
کوک : نشنیدم چی گفتی .
جیمین : گفتم لطفا چیزی نگو ، هر کاری بگی برات میکنم .
کوک : هر کاری؟ هه مرسی ولی نیاز نیست .
جیمین:بلند شد ، اصلا به بقیه بگی چی بهت میرسه ها؟ اینکه اینجا هم برام جهنم بشه برات لذت بخشه؟(با داد)
کوک :جیمینو چسبوند به دیوار ، اره خیلی هم لذت بخشه چون به دنیا اومدی تا تو جهنم باشی احمق ، بعد ولش کرد و جیمین افتاد زمین . اگه کوچیک ترین کاری کنی که خوشم نمیاد به همه ، همچیزو میگم پس حواست باشه داری چه غلطی میکنی .
جیمین: تکیه داد به دیوار بغضش گرفت ولی خب گریه نکرد ... اوف راست میگه زندگیم همیشه جهنم بوده بلند شد و رفت سر کلاس همه لباساش گِلی بود .
معلم: پارک جیمین تا الان کجا بودی نصف کلاس رفته ، لباسات چرا گِلیه؟
جیمین : ببخشید ، خوردم زمین .
معلم : دفعه آخرت باشه ، حالا درسو گوش کن .
جیمین: چشم ، نشستم تهیونگ یه نگاه بهم کرد و...
تهیونگ : کار کوکه ؟(با پوزخند)
جیمین : چی ؟ ن..نه نه خوردم زمین گفتم که .
تهیونگ: اره دوبار 😒
ویو بعد از مدرسه
کوک : چی شد تهیونگ هنوز پیداش نکردی؟
تهیونگ : اوف نه هنوز .
جیهون : گفتی چند سالشه داداشت ؟
تیهونگ : ۱۸
جیهون : آخه چجوری میخوای پیداش کنی نه ظاهرش رو دیدی نه میدونی کجا زندگی میکنه نه هیچی فقط اسمشو میدونی ، جیمین . میگم نکنه داداشت همین جیمین باشه که امروز اومد مدرسمون 😑
کوک : نه بابا فک نکنم من اینو از بچه گیر میشناسم تازه خانوادش .... هیچی هیچی
تهیونگ : چی میخواستی بگی ؟
کوک : هیچی بابا ولی این داداشت نیست .
جیهون : خب ماشین من اومد فعلا ...
کوک و تهیونگ : بای
تهیونگ : کوک .
کوک : هوم ؟
تهیونگ : این پسره جیمین زیادی خوشگله !
کوک : اره وقتی میبینمش دلم میخواد بدونم تو تخت چجوریه .
تهیونگ : خب تو که از بچگی میشناسیش چرا امتحانش نکردی؟
کوک : شرایطش نبود وگرنه من که از خدامه .
تهیونگ : 😂
ویو جیمین : رفتم خونه درو باز کردم رفتم اتاقم خواستم لباس عوض کنم که یهو فیلیکس درو باز کرد و با داد گفت...
فیلیکس: چرا دیر رفتی سر کلاس ؟
جیمین : چی؟
فیلیکس : امروز که اومدم برا ثبت نام معلم گفت نیم ساعت دیر رفتی سر کلاس و لباسات گِلی بود . داشتی چه غلطی میکردی هرزه ی احمق معلوم نیست داشتی به کدوم خری میدادی !
۳.۶k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.