ادامه پارت ۳...

فیک ویمینکوک (عشق ممنوعه)


جیمین : من به کی میدادم ؟ یا تو که با اون الکس هر شب با هم دیگه می‌خوابین ؟ ها؟ اصلا مگه من خواستم که شما منو به سرپرستی بگیرین که اینجوری رفتار میکنید ؟ ها؟

فیلیکس : اعصابم خورد شد و هولش دادم و خورد به دیوار دلم میخواست خفش کنمم.



جیمین : چسبوندم به دیوار داشت خفم میکرد دیگه نمیتونستم نفس بکشم که ولم کرد و افتادم اونم رفت و درو بست زدم زیر گریه و همونجا خوابم برد .

تهیونگ : تا صبح خوابم نبرد این عوضیا مثلا برای من کار میکنن؟ تا الان هیچ غلطی نکردن بعد میگن ما کار بلدیم (محض اطلاع تهیونک اینجا خیلی پولداره و کلی آدم داره و خیلی هم بی اعصابه و خودتون میدونید چی میگم دیگه 😁)
صبح :
کوک:میگم تهیونگ می‌دونستی جیمینو به سرپرستی گرفتن و دوتا مرد بزرگش کردن و اونا گِیَن؟
تهیونگ : جدی؟
کوک : اوهوم.
تهیونگ : دیگه بهتر.
کوک : چرا؟
تهیونگ : راحت تر میکنمش 😆
کوک : آها

مدرسه :
جیمین : رفتم تو حیاط کوک رو دیدم اونم منو دید که اومد سمتم تهیونگ هم پیشش بود و یه جوری نگام میکرد . پرسیدم چیزی شده ؟
تهیونگ : نه .
کوک : پوزخند زد ، نمیری سر کلاس ؟
جیمین: چرا چرا میرم .
کوک : چه حرف گوش کن شدی ، چیزی شده؟
جیمین : نه خب چرا باید چیزی بشه !
کوک و تهیونک خندیدن و رفتن .
زنگ تفریح ....
دیدگاه ها (۱)

پارت ۴...

ادامه پارت ۴...

پارت ۳ ...

پارت ۲ ...

خشم تبدیل به عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط