بورا اولش یهذره مقاومت کرد بیشتر از روی تعارف نه دلهره ولی بعدش با ...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌³⁰"



بورا اولش یه‌ذره مقاومت کرد، بیشتر از روی تعارف، نه دلهره. ولی بعدش، با همون لبخند قشنگ و اون چشمای پر از احساس، اجازه داد جونگ کوک سرش رو روی قفسه‌ی سینه‌ش بذاره.

جونگ کوک، انگار پناه پیدا کرده باشه، با کمال میل خودشو رها کرد. بورا دستش رو برد توی موهای اون پسر مغرور و خسته و شروع کرد به نوازش. آروم‌آروم، ملایم و پر از حس.

جونگ کوک لحظه‌ای بعد نفس عمیقی کشید، انگار تموم خستگی‌هاش با یه دم و بازدم بیرون رفت... و کم‌کم چشماش بسته شد.

بورا داشت نگاهش می‌کرد. موهای جونگ کوک بین انگشتاش، نفس گرمش روی سینه‌ش... یه حس امن، بی‌صدا و آرام.

چند دقیقه بعد، خودش هم تسلیم اون شب شد. چشم‌هاشو بست، لبخندش هنوز رو لباش بود... و اون شب، هر دوتاشون برای اولین‌بار توی مدت‌ها، با آرامش خوابیدن.

جونگ کوک که به شکم دراز کشیده بود، یه دستش دور کمر بورا حلقه شده بود و بورا هنوز دستش روی موهای اون بود... دو تا قلب، توی یه قاب آروم.


END...½
دیدگاه ها (۲)

بچه هااا فصل اول فیک"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌"امیدوارم که خوشتون اوم...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌².¹"فصل دوم - شروع یک آرامش طوفانیهیچ‌کس با...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌²⁹"جونگ کوک که هنوز صورتش نزدیک صورت بورا ب...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌²⁸"جونگ کوک لحظه‌ای مکث کرد. دستش رفت سمت د...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟎ات روی تختش نشسته بود. گوشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط