🌸
🌸
مامانم اینجور آدمیه که مثلا من می پرسم مامان جان این اژدهای دو سر من رو ندیدی؟
میگه همونجاست دیگه...
بعد من همه دنیا رو می گردم و اژدهای دوسر عزیز قشنگم رو پیدا نمیکنم. میگم مامااان نیست...
بعد مامانم میاد کشو رو باز میکنه میگه ایناهاش دیگه ، چرا همیشه عجله داری...
میخوام بگم مادرهای نسل ما کوه دانایی و غم همزمانن.
همه چی رو می دونن اما هیچکس نمی دونه وقتی یه مادر غصه داره یا اژدهاش رو گم کرده یا مثلا دلش برای شوهرش که تنهاش گذاشته و رفته یا هرچیز دیگه ای گرفته چطور میشه آرومشون کرد...
یه جور اقیانوس عجیبن، یه جور درخت خاص که میوه آرامش میده...
مادرها رو میگم...
اون هایی که مادر هستن...
اون هایی که لیاقت کلمه مادر رو دارن...
روی صورت مادرم خط های زیادی هست. خط هایی که نشونه های رنج ها و سختی هاییه که من براش خلق کردم.
هربار می بینمش می خوام بگم مامان خانوم خیلی مخلصیم ببخش اینقدر اذیتت میکنم اما نمیگم.
چون اگه بگم یه خط به خط های صورتش اضافه میشه...
همه این ها رو نوشتم که بگم حواست به مامانت باشه...
به خط های صورتش...
به سکوتش...
به اون لحظه ای که هیچی نميگه اما تنهای تنها یه گوشه
می شینه و طوری توی فکرهای طوسی و بنفش غرق میشه که انگار خسته باشه از دنیا و آدماش...
باید برم بشینم پیشش، بگم مامان خانوم آرامشم گم شده شما ندیدی...
بگه گم شده بود، زیر دست و پا بود من برداشتم گذاشتمش تو جیب پیراهن سرمه ایت.
بعد من پیراهن سرمه ایم رو تنم کنم، سرم رو بذارم رو پاش بخوابم تا اول بهار. آروم و رها. امن و بی غصه...
حیف که نمیشه ، تا بهش بگم دلم گم شده یه خط دیگه میفته کنار چشمش، اون وقت من می میرم برای دلش، اون هم غصه میخوره که ای بابا پسر دیوونه من چرا پس مرد. واسه همينه كه از دور نگاهش میکنم و قوی میشم و از پس ابرهای عقيم گلوی خشکم برمیام...
روزت مبارک مادر مهربونم.
#مادر
مامانم اینجور آدمیه که مثلا من می پرسم مامان جان این اژدهای دو سر من رو ندیدی؟
میگه همونجاست دیگه...
بعد من همه دنیا رو می گردم و اژدهای دوسر عزیز قشنگم رو پیدا نمیکنم. میگم مامااان نیست...
بعد مامانم میاد کشو رو باز میکنه میگه ایناهاش دیگه ، چرا همیشه عجله داری...
میخوام بگم مادرهای نسل ما کوه دانایی و غم همزمانن.
همه چی رو می دونن اما هیچکس نمی دونه وقتی یه مادر غصه داره یا اژدهاش رو گم کرده یا مثلا دلش برای شوهرش که تنهاش گذاشته و رفته یا هرچیز دیگه ای گرفته چطور میشه آرومشون کرد...
یه جور اقیانوس عجیبن، یه جور درخت خاص که میوه آرامش میده...
مادرها رو میگم...
اون هایی که مادر هستن...
اون هایی که لیاقت کلمه مادر رو دارن...
روی صورت مادرم خط های زیادی هست. خط هایی که نشونه های رنج ها و سختی هاییه که من براش خلق کردم.
هربار می بینمش می خوام بگم مامان خانوم خیلی مخلصیم ببخش اینقدر اذیتت میکنم اما نمیگم.
چون اگه بگم یه خط به خط های صورتش اضافه میشه...
همه این ها رو نوشتم که بگم حواست به مامانت باشه...
به خط های صورتش...
به سکوتش...
به اون لحظه ای که هیچی نميگه اما تنهای تنها یه گوشه
می شینه و طوری توی فکرهای طوسی و بنفش غرق میشه که انگار خسته باشه از دنیا و آدماش...
باید برم بشینم پیشش، بگم مامان خانوم آرامشم گم شده شما ندیدی...
بگه گم شده بود، زیر دست و پا بود من برداشتم گذاشتمش تو جیب پیراهن سرمه ایت.
بعد من پیراهن سرمه ایم رو تنم کنم، سرم رو بذارم رو پاش بخوابم تا اول بهار. آروم و رها. امن و بی غصه...
حیف که نمیشه ، تا بهش بگم دلم گم شده یه خط دیگه میفته کنار چشمش، اون وقت من می میرم برای دلش، اون هم غصه میخوره که ای بابا پسر دیوونه من چرا پس مرد. واسه همينه كه از دور نگاهش میکنم و قوی میشم و از پس ابرهای عقيم گلوی خشکم برمیام...
روزت مبارک مادر مهربونم.
#مادر
۲۶.۲k
۱۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.