ویو جونگکوک
𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۶۲
[ویو جونگکوک]
به جنا که یکم تعجب کرده بود نگاه کردم و سریع از اتاق امدم .
اتاق کناری اتاق الیا بود رفتم داخلش که دوتا پرستار داخلش نگران بودن.
ولی الیا نبود.
کوک: الیا کجاست؟
یکیشون با ترس گفت:
_اقا بخدا من یه دقیق...
کوک:..گفتم کجاستتت!؟
عربدم تو سالن پیچید.
دست کسی رو شونم نشست.
ته: چیشده!؟
سریع کنارش زدم و و سریع تا خروجی دوییدم.
کجاس؟
چه اتفاقی افتاد!؟
تهیونگ خودش و بهم رسوند.
موهام چنگ زدم و به اطراف نگا میکردم.
نگرانی کل وجودم و گرفته بود.
کوک: الیا الیا..
یاد ماشینه افتادم که دیگه نبود.
چیکار میکردم اگه فقط یه تار مو ازش کم میشد!؟
نتونستم از یه بچه مراقبت کنم.
ته: جونگکوک من میرم نگهبانیه بیمارستان..
و دویید رفت.
قدممام و محکم برداشت و به داخل بیمارستان رفتم.
پرستاری امد سمتم
_:اقایه جئون..
محلی ندادم و به سمت دکتری که مسئول الیا بود رفتم و یقش و تو مشتم گرفتم چسبوندمش به دیوار..
کوک: انقدر بیمارستانتون بی در و پیکره که یه بچه رو میدزدن؟!!ها؟
یکی از پرستارا گفت:
_اقا لطفا اروم.
کوک: اروم ؟؟فقط دعا کنید پیداش کنم وگرنه این بیمارستان و رو سرتون خالی میکنم.
وقتی خواستم برم جنا به زور رو پاهاش وایساده بود و به اتاق خالیه الیا نگاه میکرد.
برگشت سمتم و با اشکایی که تو چشمش جمع شده بود و لباش برایه حرف زدن میلرزید گفت:
_ال..یا..؟
ببخشید ولی من الان نمیتونم اینجا باشم.
از بیمارستان خارج شدم و ماشین و روشن کردم.
[ویو جنا]
وقتی دیدم الیا و نیست پرستارا راجبش حرف میزنن.
خودم و با بد بختی به اتاقش رسوندم که نبود.
وقتی جونگکوک داشت بیمارستان و رو سرش میزاشت.و بعد برگشت سمتم.
دستایه مشت شدش.
اخمایی که خیلی ترسناک بودن.
و نگاهی از اونا بدتر.
هیچ اهمیتی بهم نداد و سریع رفت.
___
ته: جنا ما داریم دنبالش میگیردیم..پیداش میکنیم قول میدم..
مرده یا زنده!؟
سرم و به شیشه ماشین تکیه داده بودم.
دست خودم نبود.
انگار همه خواطراتم مرور میشد.
اینکه خانوادم و که با تمام وجود دوست داشتم از دست دادم.
و الان که تا دلم به وجود یه بجه که ارومم میکرد خوش کردم.
اونم دارن ازم میگیرن.
وقتی رسیدیم حصابی بارون میومد جوری که میرفتم بیرون کفشام پر اب میشد.
در ماشین و باز کردم.
ته: وایسا کمکت کنم.
امد سمتم که نزاشتم.
نمیخوام بهم دست بزنه.
جنا: ممنون خودم میرم.
و شروع کردم رفتن سمت خونه
تو اون مسیر حیاط کل هیکلم خیس شده بود.
وقتی در خونه رو زدم رانی بازش کردو با دیدنم رنگش پرید .
رامی: جنا..
سریع من و کشید داخل ..
یه زنی که اشنا بود و دیدم.
اها مامان اهیون؟
رامی بقلم کرد.
رامی: فدات بشم چیشده!؟
ته: برو کمک کن لباساش و عوض کنه .من بعدا بهت میگم
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۶۲
[ویو جونگکوک]
به جنا که یکم تعجب کرده بود نگاه کردم و سریع از اتاق امدم .
اتاق کناری اتاق الیا بود رفتم داخلش که دوتا پرستار داخلش نگران بودن.
ولی الیا نبود.
کوک: الیا کجاست؟
یکیشون با ترس گفت:
_اقا بخدا من یه دقیق...
کوک:..گفتم کجاستتت!؟
عربدم تو سالن پیچید.
دست کسی رو شونم نشست.
ته: چیشده!؟
سریع کنارش زدم و و سریع تا خروجی دوییدم.
کجاس؟
چه اتفاقی افتاد!؟
تهیونگ خودش و بهم رسوند.
موهام چنگ زدم و به اطراف نگا میکردم.
نگرانی کل وجودم و گرفته بود.
کوک: الیا الیا..
یاد ماشینه افتادم که دیگه نبود.
چیکار میکردم اگه فقط یه تار مو ازش کم میشد!؟
نتونستم از یه بچه مراقبت کنم.
ته: جونگکوک من میرم نگهبانیه بیمارستان..
و دویید رفت.
قدممام و محکم برداشت و به داخل بیمارستان رفتم.
پرستاری امد سمتم
_:اقایه جئون..
محلی ندادم و به سمت دکتری که مسئول الیا بود رفتم و یقش و تو مشتم گرفتم چسبوندمش به دیوار..
کوک: انقدر بیمارستانتون بی در و پیکره که یه بچه رو میدزدن؟!!ها؟
یکی از پرستارا گفت:
_اقا لطفا اروم.
کوک: اروم ؟؟فقط دعا کنید پیداش کنم وگرنه این بیمارستان و رو سرتون خالی میکنم.
وقتی خواستم برم جنا به زور رو پاهاش وایساده بود و به اتاق خالیه الیا نگاه میکرد.
برگشت سمتم و با اشکایی که تو چشمش جمع شده بود و لباش برایه حرف زدن میلرزید گفت:
_ال..یا..؟
ببخشید ولی من الان نمیتونم اینجا باشم.
از بیمارستان خارج شدم و ماشین و روشن کردم.
[ویو جنا]
وقتی دیدم الیا و نیست پرستارا راجبش حرف میزنن.
خودم و با بد بختی به اتاقش رسوندم که نبود.
وقتی جونگکوک داشت بیمارستان و رو سرش میزاشت.و بعد برگشت سمتم.
دستایه مشت شدش.
اخمایی که خیلی ترسناک بودن.
و نگاهی از اونا بدتر.
هیچ اهمیتی بهم نداد و سریع رفت.
___
ته: جنا ما داریم دنبالش میگیردیم..پیداش میکنیم قول میدم..
مرده یا زنده!؟
سرم و به شیشه ماشین تکیه داده بودم.
دست خودم نبود.
انگار همه خواطراتم مرور میشد.
اینکه خانوادم و که با تمام وجود دوست داشتم از دست دادم.
و الان که تا دلم به وجود یه بجه که ارومم میکرد خوش کردم.
اونم دارن ازم میگیرن.
وقتی رسیدیم حصابی بارون میومد جوری که میرفتم بیرون کفشام پر اب میشد.
در ماشین و باز کردم.
ته: وایسا کمکت کنم.
امد سمتم که نزاشتم.
نمیخوام بهم دست بزنه.
جنا: ممنون خودم میرم.
و شروع کردم رفتن سمت خونه
تو اون مسیر حیاط کل هیکلم خیس شده بود.
وقتی در خونه رو زدم رانی بازش کردو با دیدنم رنگش پرید .
رامی: جنا..
سریع من و کشید داخل ..
یه زنی که اشنا بود و دیدم.
اها مامان اهیون؟
رامی بقلم کرد.
رامی: فدات بشم چیشده!؟
ته: برو کمک کن لباساش و عوض کنه .من بعدا بهت میگم
- ۴۲.۷k
- ۰۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط