رمان تاوان دروغ پارت سی وسوم
رمان تاوان دروغ #پارت_سی_وسوم
_ خب مامان جان چکار کنم دیگ تقصیر ایناس . داشتم از پله ها میرفتمب الا ک برم تو اتاقم که مامانم گفت : راستی نازنین
_ جانم مامان
مامان _ میخواستم بگم بابات فردا میاد .
در حالی ک زیادم خوشحال نبودم گفتم : اع بلاخره میاد ؟ چه خوب و از پله ها رفتم بالا . در اتاقمو باز کردم و پریدم رو تخت . اخیششش یکم آرامششش . خب دیگ برم لباسمو عوض کنم . لباسمو با یه لباس طوسی رنگ که روش عکس یه جغدتقریبا صورتی رنگ بود عوض کردم . شلوار ست صورتیش رو هم که روش عکس جغدای ریز ریز داشت پوشیدم . موهامو باز کردم . اخیششش یه نفسی کشید عشق من . ( کلا من عاشق موهامم دیگ ) توی اینه بهش نگا کردم . وای ک چقد بلند و خوشگله . ای جونم موی لخت . در کل حتی اتو مو هم نکشم موهام لخته ولی اینجوری دیگ خیلی لخت میشه . خب دیگ بسه دید زدن برم ببینم چخبره بیرون . موهامو با کش که روش یه پاپیون طوسی بود بستم . از پله ها دوییدم اومدم پایین که نیلفرو و مهیار گفتن : اتاقتو میدی لباس عوض کنیم ؟
_ خب باشه برین . فقط اتاقمو داغون نکنینا .
نیلو _ خب بابا یه دو دیقس دیگ .
یه نگاه معنا دار به سرتاپاش انداختم و گفتم : من که فکر نمیکنم . اها راستی گوشی منم یکی که خوشگل تره بیاره . فقط سرش دعوا نکنینا . و باهاشون بای بای کردم .
نشستم رو مبل جلو تلویزیون و درحالی که روشنش میکردم گفتم : مامان خانوم شام چی چی داریم ؟
مامان _ اتفاقا ماام نخوردیم تا شما بیاین . برو دستتو بشور بیا عدس پلو درست کردم .
در حالی که بدو بدو به سمت دسشویی میرفتم گفتم : با پیاز داغ دیگ ؟
مامان _ اره اره . حالا مواظب باش نیوفتی کله پا شی یه وقت .
دسمو شستم و رفتم به سمت میز اشپز خونه که دیدم بعله همه جمعشون جمعه .
_ یه وقت به منم خبر ندین .
مهیار _ خب میخوای سختته ندیم . بعدشم یه ربه تو دسشویی چکار میکنی ؟
_ یه ربع ؟ بعدشم مگ شما صدا کردین ؟
همه همزمان گفتن : بله
_ خب حالا . لابد من فکرم مشغول بوده دیگ . حالا بشینین بخورین که منم خیلی خیلی گشنمه .
نشستم و یه دل سیر غذا خوردم تموم که شد نیلوفر گفت : چته خواهر جان ؟ کشتی خودتو . قحطی که نیس
_ ای بابا یعنی نمیتونیم بدون اجازه شماام غذا بخوریم ؟
نیلو _ نه خب بخور ولی میترسم یه وقت بترکی . بعد موندم چتو با این همه خوردن چاقم نمیشه .
درحالی که دنبال گوشیم میگشتم گفتم : خب دیگ عزیز دلم . چون خیلی خاصم . شماهم اصلا نترس .راستی گوشیو منو کی اورد ؟
هردو تاشون بهم نگاه کردن و تازه یادشون اومد قرار بود گوشیو منو بیارن مثلا .
_ خب بابا حرف نزنین فهمیدم . یعنی اینقد –– حافظم ندارین ؟ و با نچ نچ کردن رفتم سمت اتاقم .
رو تخت دراز کشیدم و گوشیمو از تو کیفم دراوردم .بنیامین پیام داده بود : سلام . الان حالت خوبه ؟ تو ماشین که خیلی گرفته بودی ...
_ خب مامان جان چکار کنم دیگ تقصیر ایناس . داشتم از پله ها میرفتمب الا ک برم تو اتاقم که مامانم گفت : راستی نازنین
_ جانم مامان
مامان _ میخواستم بگم بابات فردا میاد .
در حالی ک زیادم خوشحال نبودم گفتم : اع بلاخره میاد ؟ چه خوب و از پله ها رفتم بالا . در اتاقمو باز کردم و پریدم رو تخت . اخیششش یکم آرامششش . خب دیگ برم لباسمو عوض کنم . لباسمو با یه لباس طوسی رنگ که روش عکس یه جغدتقریبا صورتی رنگ بود عوض کردم . شلوار ست صورتیش رو هم که روش عکس جغدای ریز ریز داشت پوشیدم . موهامو باز کردم . اخیششش یه نفسی کشید عشق من . ( کلا من عاشق موهامم دیگ ) توی اینه بهش نگا کردم . وای ک چقد بلند و خوشگله . ای جونم موی لخت . در کل حتی اتو مو هم نکشم موهام لخته ولی اینجوری دیگ خیلی لخت میشه . خب دیگ بسه دید زدن برم ببینم چخبره بیرون . موهامو با کش که روش یه پاپیون طوسی بود بستم . از پله ها دوییدم اومدم پایین که نیلفرو و مهیار گفتن : اتاقتو میدی لباس عوض کنیم ؟
_ خب باشه برین . فقط اتاقمو داغون نکنینا .
نیلو _ خب بابا یه دو دیقس دیگ .
یه نگاه معنا دار به سرتاپاش انداختم و گفتم : من که فکر نمیکنم . اها راستی گوشی منم یکی که خوشگل تره بیاره . فقط سرش دعوا نکنینا . و باهاشون بای بای کردم .
نشستم رو مبل جلو تلویزیون و درحالی که روشنش میکردم گفتم : مامان خانوم شام چی چی داریم ؟
مامان _ اتفاقا ماام نخوردیم تا شما بیاین . برو دستتو بشور بیا عدس پلو درست کردم .
در حالی که بدو بدو به سمت دسشویی میرفتم گفتم : با پیاز داغ دیگ ؟
مامان _ اره اره . حالا مواظب باش نیوفتی کله پا شی یه وقت .
دسمو شستم و رفتم به سمت میز اشپز خونه که دیدم بعله همه جمعشون جمعه .
_ یه وقت به منم خبر ندین .
مهیار _ خب میخوای سختته ندیم . بعدشم یه ربه تو دسشویی چکار میکنی ؟
_ یه ربع ؟ بعدشم مگ شما صدا کردین ؟
همه همزمان گفتن : بله
_ خب حالا . لابد من فکرم مشغول بوده دیگ . حالا بشینین بخورین که منم خیلی خیلی گشنمه .
نشستم و یه دل سیر غذا خوردم تموم که شد نیلوفر گفت : چته خواهر جان ؟ کشتی خودتو . قحطی که نیس
_ ای بابا یعنی نمیتونیم بدون اجازه شماام غذا بخوریم ؟
نیلو _ نه خب بخور ولی میترسم یه وقت بترکی . بعد موندم چتو با این همه خوردن چاقم نمیشه .
درحالی که دنبال گوشیم میگشتم گفتم : خب دیگ عزیز دلم . چون خیلی خاصم . شماهم اصلا نترس .راستی گوشیو منو کی اورد ؟
هردو تاشون بهم نگاه کردن و تازه یادشون اومد قرار بود گوشیو منو بیارن مثلا .
_ خب بابا حرف نزنین فهمیدم . یعنی اینقد –– حافظم ندارین ؟ و با نچ نچ کردن رفتم سمت اتاقم .
رو تخت دراز کشیدم و گوشیمو از تو کیفم دراوردم .بنیامین پیام داده بود : سلام . الان حالت خوبه ؟ تو ماشین که خیلی گرفته بودی ...
۱۰۲.۹k
۲۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.