رمان تاوان دروغ پارت سی وچهارم
رمان تاوان دروغ #پارت_سی_وچهارم
_ سلام مرسی بدنیستم . خودت چطوری ؟
به دیقه ای نکشیده که جواب داد : خب خداروشکر . منم خوبم
_ راستی مگه تو رانندگی نمیکردی ؟ چطو اینقد پیگیری ؟
_ خب راستش من که نه
_ وا !!! پس تو کجا بودی ؟ کی رانندگی میکرد ؟
ایموجی خنده فرستاد و گفت : خب راستش من بغل دستت نشسته بودم . حالت خیلی بد بود نگران شدم اومدم پیشت . ارشام رانندگی میکرد .
_ اهان . راستی مرسی نگران بودی .
_ خواهش میکنم رفیق
بعد از چند دقیقه تایپ کردن یه متن برام فرستاد : برام مهم نیست درامدت چقدره، کجا زندگی میکنی،ماشینت چیه، چاقی یا لاغر،قدت کوتاست یا بلند ،زیبایی یا معمولی ،پولداری یا فقیر، باهوشی یا نه. اگه دوست منی ،دوست منی!من قبولت می کنم! :)
_زندگی زیباتر از ان است که از هم بپاشد وقلبها گرانبهاتر از ان است که از بشکند...فردا خورشید طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم
_ اون که معلومه اما اگه حتی یه روز تو رو نبینم یا ازت خبر نداشته باشم دیوونه میشم .
خلاصه خداحافظی کردیم و اف شدم . راستی معنی اخرین جملش چی بود ؟ من که نفهمیدم والا خوابمم میاد شدید دیگ مغزی برای فشار اوردن بهش ندارم . با فکر به اخرین جملش کم کم خوابم برد و به یه خواب شدیدا شیرین فرو رفتم .
دینگ دینگ ....
اووووف این چیه این وقت صبح ؟ اع مسیجه از طرف بنیامین : گاهی تو ،گاهی یاد تو ،گاهی غم تو ،آخر این ''''تو'''' مرا میکشد.
_ اولن که سلام دومن که صبحت بخیر . سومن که باع من چه گناهی کردم خو ؟
بعد حدود دو دیقه گفت : اولن که سلام . دومن که الان دیگه ظهره بانو . نگو که تا الان خواب بودی . سومن که گناهی نکردی هیچکی گناه نکرده عزیزم تو خوش باش .
با خوندن اخرین جملش یه جورایی دلگرم شدم خودمم نمیدونم چرا .
......
سلام بر مادر گرام خاله گرام و دخت های گرام ظهر بخیر .
نیلو _ به به خانوم تشریف فرما شدن . خواب تا چه حد اخه دختر جون ؟
مهیار _ سلام . بیا یه چیزی بخور تا نمردی .
_ با تشکر از همکاری صمیمانه شما دوستان عزیز :/ بله اومدم.
سریع از تو تغذیه هامون یه چیزی ورداشتمو شروع کردم به خوردن .
_ خب حالا چیکار کنیم ؟
نیلو _ اقا نظرتون چیه بزنیم بیرون ؟
_ خیلی هم خوب . خب پس من رفتم حاضر شوم بای عزیزان . و به سمت اتاقم راه افتادم .
از توی کمد یه مانتو طوسی رنگ که تقریبا تا زانوهام بود برداشتم . به همراه شلوار طوسی . شال صورتی ملیح و کفشمم که اسپرت طوسی صورتی بود . موهامم تیغ ماهی بافتمو و با یه کش صورتی بستم .یه ارایش ملیح دخترونه ست با تیپم زدم و اومدم بیرون .
_ خب عزیزان بریم ؟
نگاه کردم که دیدم هیچی نپوشیدن . _ واااا چرا حاضر نشدین پ ؟
نیلو _ اتاق بدهههه و پرید به سمتم اتاقم .
با حالت تاسف گفتم: لااقل بزا جوابتو بدم بعد پرواز کن به سمت اتاق :/
_ سلام مرسی بدنیستم . خودت چطوری ؟
به دیقه ای نکشیده که جواب داد : خب خداروشکر . منم خوبم
_ راستی مگه تو رانندگی نمیکردی ؟ چطو اینقد پیگیری ؟
_ خب راستش من که نه
_ وا !!! پس تو کجا بودی ؟ کی رانندگی میکرد ؟
ایموجی خنده فرستاد و گفت : خب راستش من بغل دستت نشسته بودم . حالت خیلی بد بود نگران شدم اومدم پیشت . ارشام رانندگی میکرد .
_ اهان . راستی مرسی نگران بودی .
_ خواهش میکنم رفیق
بعد از چند دقیقه تایپ کردن یه متن برام فرستاد : برام مهم نیست درامدت چقدره، کجا زندگی میکنی،ماشینت چیه، چاقی یا لاغر،قدت کوتاست یا بلند ،زیبایی یا معمولی ،پولداری یا فقیر، باهوشی یا نه. اگه دوست منی ،دوست منی!من قبولت می کنم! :)
_زندگی زیباتر از ان است که از هم بپاشد وقلبها گرانبهاتر از ان است که از بشکند...فردا خورشید طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم
_ اون که معلومه اما اگه حتی یه روز تو رو نبینم یا ازت خبر نداشته باشم دیوونه میشم .
خلاصه خداحافظی کردیم و اف شدم . راستی معنی اخرین جملش چی بود ؟ من که نفهمیدم والا خوابمم میاد شدید دیگ مغزی برای فشار اوردن بهش ندارم . با فکر به اخرین جملش کم کم خوابم برد و به یه خواب شدیدا شیرین فرو رفتم .
دینگ دینگ ....
اووووف این چیه این وقت صبح ؟ اع مسیجه از طرف بنیامین : گاهی تو ،گاهی یاد تو ،گاهی غم تو ،آخر این ''''تو'''' مرا میکشد.
_ اولن که سلام دومن که صبحت بخیر . سومن که باع من چه گناهی کردم خو ؟
بعد حدود دو دیقه گفت : اولن که سلام . دومن که الان دیگه ظهره بانو . نگو که تا الان خواب بودی . سومن که گناهی نکردی هیچکی گناه نکرده عزیزم تو خوش باش .
با خوندن اخرین جملش یه جورایی دلگرم شدم خودمم نمیدونم چرا .
......
سلام بر مادر گرام خاله گرام و دخت های گرام ظهر بخیر .
نیلو _ به به خانوم تشریف فرما شدن . خواب تا چه حد اخه دختر جون ؟
مهیار _ سلام . بیا یه چیزی بخور تا نمردی .
_ با تشکر از همکاری صمیمانه شما دوستان عزیز :/ بله اومدم.
سریع از تو تغذیه هامون یه چیزی ورداشتمو شروع کردم به خوردن .
_ خب حالا چیکار کنیم ؟
نیلو _ اقا نظرتون چیه بزنیم بیرون ؟
_ خیلی هم خوب . خب پس من رفتم حاضر شوم بای عزیزان . و به سمت اتاقم راه افتادم .
از توی کمد یه مانتو طوسی رنگ که تقریبا تا زانوهام بود برداشتم . به همراه شلوار طوسی . شال صورتی ملیح و کفشمم که اسپرت طوسی صورتی بود . موهامم تیغ ماهی بافتمو و با یه کش صورتی بستم .یه ارایش ملیح دخترونه ست با تیپم زدم و اومدم بیرون .
_ خب عزیزان بریم ؟
نگاه کردم که دیدم هیچی نپوشیدن . _ واااا چرا حاضر نشدین پ ؟
نیلو _ اتاق بدهههه و پرید به سمتم اتاقم .
با حالت تاسف گفتم: لااقل بزا جوابتو بدم بعد پرواز کن به سمت اتاق :/
۱۴۰.۱k
۲۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.