🥀فصل دوم پارت 44🥀
🥀فصل دوم پارت 44🥀
پدرش با هیونجین تماس گرفت و جواب داد پدرش برایه هیونجین توضیح داد و هیونجین همون اطراف بود خودش رو زود رسوند پدر و مادرش کمکش کردم که ات سوار ماشین شد و راهی بیمارستان شدن تویه راه هیونجین به جیمین پیام داد که خودش رو برسونه بیمارستان
رویه یکی از کارکنانش کرد و گفت
جیمین : ای بابا ایم گوشیه لامسب من کجاست
یکی از کارکنانش اومد و گفت : آقا گوشی تون رو تویه انبار جا گذاشتین
جیمین : بدش به من
جیمین گوشیش رو گرفت و با تماس پدر زنش شوکه شد
جیمین: یعنی چیشده
بعدش پیام هیونجین رو دید زود با دویدن رفت سمته ماشین و شماره مادرش گرفت
وقتی چشماشو زو باز کرد مادرش و پدرش هیونجین همه بودم همینجوری که دراز کشید بود گفت
ات : مادر جیمین نیومده
م/ات : نه دخترم اما الان میاد
ات : دخترم کجاست
پ/ات : الان برات میارنش آهان اومدن
پرستار با یه بچه تو بغل اومد و سوم تخت رفت ات که بت شوق و زود مه تویه سورتش بود و لبخند میزد بچه رو از پرستار گرفت لحزیی زمان براش ایستاد دسته کوچولوش رو گرفت
ات : مامانی تو چقد خوشگلی وای خدا بخورمت
جیمین آنقدر با دوعیدن اومد وارده اوتاق شد اون موهایه بلندش و مشکیش رویه صورتش بود و به همسرش نگاه کرد اون همسرش نگاهش رو از دخترش گرفت و به جیمین دوخت جیمین خیلی آروم اومد سمته همسرش و دخترش ات خندیی کرد و گفت
ات: جیمین دخترمو رو ببین
جیمبن سکوت کرده بود و خیلی آروم اومد سمتش و رویه تخت نشست
ات : بیا بغلش کن
جیمین خیلی آروم دستاشو جلو برو و ات چیه رو به جیمین داد جیمین انگار حرفاش یادش رفته بود فقد به صورته دخترش نگاه میکرد و بلخره سکوتش رو شکست
جیمین: مصله مامانش خوشگله
ات : درسته اما چشماش مصله چشمایه باباشه
جیمین دخترش ور ادا دسته همسرش و پیشونیه ات رو بوس کرد سفت بغلش کرد
بعد از تو ساعت مادر و پدر ات رفتن و مادر جیمین تا شب پیشه عروسش بود ات خواب بود و جیمین کناره تخت رویه صندلی شسته بود و به همسرش نگاه میکرد دخترش هم کار تختش ات کم کم چشماش رو باز کرد و به جیمین نگاه کرد
ات: جیمین
جیمین : جونم شیرینیم
ات : میشه بهم آب بدی
جیمین: هتما
جیمین کمکش کرد که بشینه و دستش لیوان آب رو داد ات یکمی از آب خورد و دوباره دسته جیمین داد همون دیقه دخترش گریش گرفت
جیمین : دوست دختر باباش بیدلر شد از رویه تختش بلندش مرد و پیشونیش رو بوس کرد
جیمین : مامانش دخترمون انگار گرسنشه شده
ات : اره درسته صبر کن
دامنش رو بالا برو و گفت
ات : الان بدش
جیمین خیلی آروم دخترش رو داد دسته ات و ات نمیتونست که چجوری بهش شیر بده نکه سینش رو جلو برد و دخترش بلافاصله شروع بع خودن شیر کرد
جیمین : ببینش چجوری میخوره
ات : اره خیلی بامزست
جیمین : اسمشوچی بزاریم
ات : نمیدونم هرچی که تو بخواهی
جیمین : من اسمه هواجین رو خیلی دوست دارم
ات : پس همین خوبه
هر دو به صورت هواجین مه در حاله خوردنه شیر بود خیره شده بودم
ات : جیمین چرا امروز تماس مون رو جواب نمیدادی
جیمین : خوب راستش گوشیم گم شده بود
ات : اره هیونجین نبود خدا میدونست که چی میشه
جیمین : واقعا معزرت میخواهم
ات : نه دیگه مهم نیست
جیمن سکوت کرد و به هواجین زل زد ات هم به دخترش نگاه میکرد
جیمین : منو بخشیدی
ات نگاهش رو از دخترش گرفت و به جیمین دوخت
ات : خوب معلومه که بخشیدمت تازشم یه معذرت خواهی بهت بدح کارم
جیمین : چه معذرت خواهی
ات : راستش ببخشید که این همه مدت ولت کردم
جیمین انگشتش و گذاشت رویه لباسه ات
جیمین : هیسسس دیگه از اون روزا حزفنمیزنیم
ات : اوهم
ادامه دارد
پدرش با هیونجین تماس گرفت و جواب داد پدرش برایه هیونجین توضیح داد و هیونجین همون اطراف بود خودش رو زود رسوند پدر و مادرش کمکش کردم که ات سوار ماشین شد و راهی بیمارستان شدن تویه راه هیونجین به جیمین پیام داد که خودش رو برسونه بیمارستان
رویه یکی از کارکنانش کرد و گفت
جیمین : ای بابا ایم گوشیه لامسب من کجاست
یکی از کارکنانش اومد و گفت : آقا گوشی تون رو تویه انبار جا گذاشتین
جیمین : بدش به من
جیمین گوشیش رو گرفت و با تماس پدر زنش شوکه شد
جیمین: یعنی چیشده
بعدش پیام هیونجین رو دید زود با دویدن رفت سمته ماشین و شماره مادرش گرفت
وقتی چشماشو زو باز کرد مادرش و پدرش هیونجین همه بودم همینجوری که دراز کشید بود گفت
ات : مادر جیمین نیومده
م/ات : نه دخترم اما الان میاد
ات : دخترم کجاست
پ/ات : الان برات میارنش آهان اومدن
پرستار با یه بچه تو بغل اومد و سوم تخت رفت ات که بت شوق و زود مه تویه سورتش بود و لبخند میزد بچه رو از پرستار گرفت لحزیی زمان براش ایستاد دسته کوچولوش رو گرفت
ات : مامانی تو چقد خوشگلی وای خدا بخورمت
جیمین آنقدر با دوعیدن اومد وارده اوتاق شد اون موهایه بلندش و مشکیش رویه صورتش بود و به همسرش نگاه کرد اون همسرش نگاهش رو از دخترش گرفت و به جیمین دوخت جیمین خیلی آروم اومد سمته همسرش و دخترش ات خندیی کرد و گفت
ات: جیمین دخترمو رو ببین
جیمبن سکوت کرده بود و خیلی آروم اومد سمتش و رویه تخت نشست
ات : بیا بغلش کن
جیمین خیلی آروم دستاشو جلو برو و ات چیه رو به جیمین داد جیمین انگار حرفاش یادش رفته بود فقد به صورته دخترش نگاه میکرد و بلخره سکوتش رو شکست
جیمین: مصله مامانش خوشگله
ات : درسته اما چشماش مصله چشمایه باباشه
جیمین دخترش ور ادا دسته همسرش و پیشونیه ات رو بوس کرد سفت بغلش کرد
بعد از تو ساعت مادر و پدر ات رفتن و مادر جیمین تا شب پیشه عروسش بود ات خواب بود و جیمین کناره تخت رویه صندلی شسته بود و به همسرش نگاه میکرد دخترش هم کار تختش ات کم کم چشماش رو باز کرد و به جیمین نگاه کرد
ات: جیمین
جیمین : جونم شیرینیم
ات : میشه بهم آب بدی
جیمین: هتما
جیمین کمکش کرد که بشینه و دستش لیوان آب رو داد ات یکمی از آب خورد و دوباره دسته جیمین داد همون دیقه دخترش گریش گرفت
جیمین : دوست دختر باباش بیدلر شد از رویه تختش بلندش مرد و پیشونیش رو بوس کرد
جیمین : مامانش دخترمون انگار گرسنشه شده
ات : اره درسته صبر کن
دامنش رو بالا برو و گفت
ات : الان بدش
جیمین خیلی آروم دخترش رو داد دسته ات و ات نمیتونست که چجوری بهش شیر بده نکه سینش رو جلو برد و دخترش بلافاصله شروع بع خودن شیر کرد
جیمین : ببینش چجوری میخوره
ات : اره خیلی بامزست
جیمین : اسمشوچی بزاریم
ات : نمیدونم هرچی که تو بخواهی
جیمین : من اسمه هواجین رو خیلی دوست دارم
ات : پس همین خوبه
هر دو به صورت هواجین مه در حاله خوردنه شیر بود خیره شده بودم
ات : جیمین چرا امروز تماس مون رو جواب نمیدادی
جیمین : خوب راستش گوشیم گم شده بود
ات : اره هیونجین نبود خدا میدونست که چی میشه
جیمین : واقعا معزرت میخواهم
ات : نه دیگه مهم نیست
جیمن سکوت کرد و به هواجین زل زد ات هم به دخترش نگاه میکرد
جیمین : منو بخشیدی
ات نگاهش رو از دخترش گرفت و به جیمین دوخت
ات : خوب معلومه که بخشیدمت تازشم یه معذرت خواهی بهت بدح کارم
جیمین : چه معذرت خواهی
ات : راستش ببخشید که این همه مدت ولت کردم
جیمین انگشتش و گذاشت رویه لباسه ات
جیمین : هیسسس دیگه از اون روزا حزفنمیزنیم
ات : اوهم
ادامه دارد
۵.۸k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.