Part

Part9
عاممممم...
کوک:عاممم چی(اومد نزدیک تر و سرشو آورد جلو صورت ات)
ا/ت:خببب چیزه من لباس ندارم واسه فردا شب🥲
کوک:خب فردا صبح حاضر شو میریم خرید
ا/ت:خب حیحی باشه بریم دیگه بریم شام
کوک:عومممم بریم
ا/ت: خب ساعت چند بریم خرید
کوک:ساعت ۱۰صبح اینا و ساعت ۶باید آماده باشی
ا/ات:باشه
رفتن پایین و شام خوردن و خوابیدن..!
ویو میا (همون دوست ات) هوففف تقریبا دو روز هست از ات خبر ندارم میترسم بلایی سرش بیاد میرم خونه داداش لعنتیش..
چند مین بعد رسیدم
تق تق تق «صدا در»
مکس:کیه
میا:منم میا
مکس:اومدم (درو باز کرد)خش اومدی بیا تو
میا:آدرس ات رو میدونی...(با لحن سرد)
مکس:نگران نباش اون جاش امنه مطمئنم
میا:جواب سوال منو بده
مکس:هووو یواش.. ارع میدونم که چی
میا:هیچی خواستم ببینم میدونی یا نه🗿
اون عمارت کدوم گورستونی هست
مکس:نکنه میخوای بری دختر جونتو از لب گور پیدا کردی مگه
میا:مگه میخوام برم دعوا نگرانشم و تو مدرسه نبود گفتم شاید اون مرتیکه(خوشگلام هیچ توهینی به کوکی ندارم صرفاً جهت رمان گفتم و اگه جای دیگه هم گفتم هیچ توهینی ندارم🤍)نزاشته بیاد شب هم رفتم کافه باز اونجا نبود گوشیش هم که خاموشه حتما گرفته ازش
مکس:خب از حالش به منم خبر بده عمارت..
مکس آدرس رو داد نیا هم خوشحال رفت خونه شون خوابید قبل اینکه بخوابه به مامانش گفت ساعت نه بیدارش کنه ...
صبح تقریبا ساعت ۹بود مامان میا میارم بلند کرد میاد از خواب بیدار شد
داشت اماده میشد که بره پیش ات
یهو مامان میا گفت (علامتش&)
&:صبر کن بیا این نودل هارو ببر واسش خیلی دوست دارع این هم دودبوکی هستش(نمیدونم درست نوشتم یا نه) الان به دخترک تفلی خیلی بد گذشته«بغض کرد»
میا:هی هی نه حالش خوبه مرسی مامان مهربونم میدونم ات خیلی دوست داره خب دیگه من برم خدافس
&: برو مراقب خودت باش
ویوا/ت:صبح بود که دیدم یکی دارع سرم رو نوازش میکنه یهو دیدم میاد هستش بدون هیچ حرفی بغلش کردم که همون لحظه ارباب اومد داخل و ....
پایان گوگولی یام ۱۵لایک۵۰تا کامنت زیاد تر بشه دو پارت میزارم🤍
Part9
عاممممم...
کوک:عاممم چی(اومد نزدیک تر و سرشو آورد جلو صورت ات)
ا/ت:خببب چیزه من لباس ندارم واسه فردا شب🥲
کوک:خب فردا صبح حاضر شو میریم خرید
ا/ت:خب حیحی باشه بریم دیگه بریم شام
کوک:عومممم بریم
ا/ت: خب ساعت چند بریم خرید
کوک:ساعت ۱۰صبح اینا و ساعت ۶باید آماده باشی
ا/ات:باشه
رفتن پایین و شام خوردن و خوابیدن..!
ویو میا (همون دوست ات) هوففف تقریبا دو روز هست از ات خبر ندارم میترسم بلایی سرش بیاد میرم خونه داداش لعنتیش..
چند مین بعد رسیدم
تق تق تق «صدا در»
مکس:کیه
میا:منم میا
مکس:اومدم (درو باز کرد)خش اومدی بیا تو
میا:آدرس ات رو میدونی...(با لحن سرد)
مکس:نگران نباش اون جاش امنه مطمئنم
میا:جواب سوال منو بده
مکس:هووو یواش.. ارع میدونم که چی
میا:هیچی خواستم ببینم میدونی یا نه🗿
اون عمارت کدوم گورستونی هست
مکس:نکنه میخوای بری دختر جونتو از لب گور پیدا کردی مگه
میا:مگه میخوام برم دعوا نگرانشم و تو مدرسه نبود گفتم شاید اون مرتیکه(خوشگلام هیچ توهینی به کوکی ندارم صرفاً جهت رمان گفتم و اگه جای دیگه هم گفتم هیچ توهینی ندارم🤍)نزاشته بیاد شب هم رفتم کافه باز اونجا نبود گوشیش هم که خاموشه حتما گرفته ازش
مکس:خب از حالش به منم خبر بده عمارت..
مکس آدرس رو داد نیا هم خوشحال رفت خونه شون خوابید قبل اینکه بخوابه به مامانش گفت ساعت نه بیدارش کنه ...
صبح تقریبا ساعت ۹بود مامان میا میارم بلند کرد میاد از خواب بیدار شد
داشت اماده میشد که بره پیش ات
یهو مامان میا گفت (علامتش&)
&:صبر کن بیا این نودل هارو ببر واسش خیلی دوست دارع این هم دودبوکی هستش(نمیدونم درست نوشتم یا نه) الان به دخترک تفلی خیلی بد گذشته«بغض کرد»
میا:هی هی نه حالش خوبه مرسی مامان مهربونم میدونم ات خیلی دوست داره خب دیگه من برم خدافس
&: برو مراقب خودت باش
ویوا/ت:صبح بود که دیدم یکی دارع سرم رو نوازش میکنه یهو دیدم میاد هستش بدون هیچ حرفی بغلش کردم که همون لحظه ارباب اومد داخل و ....
پایان گوگولی یام ۱۵لایک۵۰تا کامنت زیاد تر بشه دو پارت میزارم🤍
- ۷.۲k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط