چانمی محکم گفت معذرت خواهی تو به دردم نمیخوره یوبین معذ
چانمی محکم گفت : معذرت خواهی تو به دردم نمیخوره یوبین معذرت خواهی تو حال دلم رو خوب نمیکنه ..
مین جی تند دست مادرش را گرفت : مادر لطفا
چانمی : چیه لطفا اینا با تو چیکار کردین ها ... این بار بود که بغضش رها شد و اشک هایش جاری شدن جیمین بغض کرده نگاهش کرد،
مین جی تند مادرش را بغل گرفت و با بغض و اشک ریختن گفت : گریه نکن تسخیر تو نیست .. مادر لطفا
جان با دیدن آن ها اشک ریخت و کنار میونشی نشست .. میونشی تند جان رو بغل گرفت و موهایش را ناز کرد صحنه غمگینی بود مخصوصا برای مین جی ..
تهیونگ: مادر خانم مهمون داریم
چانمی تنها وقتی صدا تعیونگ را شنید عصبی بلند شد مین جی جیمین هر دو صداش زدن ولی توجه ای نکرد به سمتش رفت و دست بلند کرد سیلی محکمی بهش زد .. تهیونگ انتظار این برخورد را داشت شاید هم بیشتر ، دستش را روی صورتش گذاشت و آروم به چانمی زل زد ..
زن میان سال اشک ریخت و با گریه گفت : دستات بشکنند چطور رو دخترم دست بلند کردی ها ..
تهیونگ اخم کرد سکوت ک، چی میگفت چیزی نداشت ..
جیمین آرنج مادرش را گرفت سپس آروم گفت : آروم باش مادر حالت بد میشه
چانمی : .. روزی که این وساطت بهم گره خورد از پسرم قولی گرفت .. بهش گفتم بهت قول بده که اون دختر بیگناه رو دوست داشته باشی و هیچ وقت با پسر قاتل پدرت بد رفتاری نکن .. اون . بهم قول .. داد ولی این بار .. ازش میخواهم قولش رو بشکنه ..
جیمین یا ناراحتی نگاهش کرد .. این بار مین جی بود که دست مادرش را گرفت و اورم گفت : داداش .. جونم مادر جونم لطفا آروم باشین .. ازت خواهش میکنم
تهیونگ اخم کرده با چهره بهم ریخته به سمت پله ها هجوم برد ..
سر میز شام هیچ کس حرفی نگفت . سکوت .. آرامش ای بود گاهی از دوران میخوردن و گاهی از بیرون جونا بعد از روز ها به خونش اومده بود و هانگول قرار بود بره ولی این نمیشد که مین کی ازش انتقام نمیگیره
میونشی حتی لب به غذا نزند چون اسم کاسه ها سر او میشکست ..
یوبین آروم به چانمی نگاه کرد و آروم گفت : ما .. همه سمت یوبین نگاه کردن یویین آروم گفت : ما هر سال یه جشن داریم بهش میگن جشن ترشی شما هم بیایین
چانمی با خشم گفت : میآییم آره چون با دختر شما نیست که ظلم شده با دختر من شده
مین جی با اخم نگاهش کرد .. میونشی خیلی سخت آب دهنش را قورت داد یوبین هم آروم گفت : میدونم ..
آن شب هم بلاخره تموم شده همین که از روی صندلی های میز بلند شدن چانمی روبع دخترش کرد و عصبی گفت : برو وسیالت رو جمع کن بریم
ته سان : با یه دعوا زن و شوهری میخواهی دخترو ببری
مین جی تند دست مادرش را گرفت : مادر لطفا
چانمی : چیه لطفا اینا با تو چیکار کردین ها ... این بار بود که بغضش رها شد و اشک هایش جاری شدن جیمین بغض کرده نگاهش کرد،
مین جی تند مادرش را بغل گرفت و با بغض و اشک ریختن گفت : گریه نکن تسخیر تو نیست .. مادر لطفا
جان با دیدن آن ها اشک ریخت و کنار میونشی نشست .. میونشی تند جان رو بغل گرفت و موهایش را ناز کرد صحنه غمگینی بود مخصوصا برای مین جی ..
تهیونگ: مادر خانم مهمون داریم
چانمی تنها وقتی صدا تعیونگ را شنید عصبی بلند شد مین جی جیمین هر دو صداش زدن ولی توجه ای نکرد به سمتش رفت و دست بلند کرد سیلی محکمی بهش زد .. تهیونگ انتظار این برخورد را داشت شاید هم بیشتر ، دستش را روی صورتش گذاشت و آروم به چانمی زل زد ..
زن میان سال اشک ریخت و با گریه گفت : دستات بشکنند چطور رو دخترم دست بلند کردی ها ..
تهیونگ اخم کرد سکوت ک، چی میگفت چیزی نداشت ..
جیمین آرنج مادرش را گرفت سپس آروم گفت : آروم باش مادر حالت بد میشه
چانمی : .. روزی که این وساطت بهم گره خورد از پسرم قولی گرفت .. بهش گفتم بهت قول بده که اون دختر بیگناه رو دوست داشته باشی و هیچ وقت با پسر قاتل پدرت بد رفتاری نکن .. اون . بهم قول .. داد ولی این بار .. ازش میخواهم قولش رو بشکنه ..
جیمین یا ناراحتی نگاهش کرد .. این بار مین جی بود که دست مادرش را گرفت و اورم گفت : داداش .. جونم مادر جونم لطفا آروم باشین .. ازت خواهش میکنم
تهیونگ اخم کرده با چهره بهم ریخته به سمت پله ها هجوم برد ..
سر میز شام هیچ کس حرفی نگفت . سکوت .. آرامش ای بود گاهی از دوران میخوردن و گاهی از بیرون جونا بعد از روز ها به خونش اومده بود و هانگول قرار بود بره ولی این نمیشد که مین کی ازش انتقام نمیگیره
میونشی حتی لب به غذا نزند چون اسم کاسه ها سر او میشکست ..
یوبین آروم به چانمی نگاه کرد و آروم گفت : ما .. همه سمت یوبین نگاه کردن یویین آروم گفت : ما هر سال یه جشن داریم بهش میگن جشن ترشی شما هم بیایین
چانمی با خشم گفت : میآییم آره چون با دختر شما نیست که ظلم شده با دختر من شده
مین جی با اخم نگاهش کرد .. میونشی خیلی سخت آب دهنش را قورت داد یوبین هم آروم گفت : میدونم ..
آن شب هم بلاخره تموم شده همین که از روی صندلی های میز بلند شدن چانمی روبع دخترش کرد و عصبی گفت : برو وسیالت رو جمع کن بریم
ته سان : با یه دعوا زن و شوهری میخواهی دخترو ببری
- ۳.۶k
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط