پیراهن کوتاه و خاکستری مانند را همراه شلوار چسپک پوشید و
پیراهن کوتاه و خاکستری مانند را همراه شلوار چسپک پوشید و موهایش را خیلی ساده سمت راست بافت آرایش غلیظ اش را پاک کرد سپس کلافه و با گام های اورم سمت پنچره هجوم برد .. پرده ها را کنار زد و عمیق به آسمان پر از ستاره نگاه کرد .. در محکم باز شد سپس هانول عصبی به سمت مین جی هجوم برد مین جی آروم سمتش چرخید ، ولی هانول عصبی مین جی را سمت زمین حول داد و از برخورد یهویی دخترک شوکه شد ولی تند تعادل اش را حفظ کرد و عصبی سمتش نگاه کرد
هانول : لعنتی تو چه مرگته ها
مین جی اخم کرد سپس دست به سینه ایستاد : من ؟ .. خنده ای از پوزخندی رو لبش نشست و چهره اش نگاهی با تعویض عصبی یافت و عصبی تند گفت : آره من .. امروز مورچه ها رو تو تخت شما ول کردم تازه کجاشو دیدی دارم برات بیچاره ها ..
هانول عصبی نگاهش کرد : دهنتو ببند
یوبین : اینجا چه خبره
مین جی : میدونی چی شده مادر جان زن عمو جون اومده بهم میگه به درد این خانواده نمیخورم .. منم هیچی بهش نگفتم ولی داره داد میزنه واقعا .. ناراحت شدم
هانگول: چی شده .. حالا نقد چهارم هم وارد. اتاق شد .. یوبین عصبی سمت هانول چرخید و تند گفت : چرا به عروسم اینجوری میگی
هانول مات و مبهوت نگاهش کرد و تند گفت : داره دروغ میگه اون تو تختمـ..
یوبین : بی کن لطفا .. اهر سر پسرم از دست این خانواده خدایی نکرده یه چیزیش میشه بس کنید ترو خدا
مین جی به پایین خیره شد و سکوت کرد ، حتی داشت تو دلش به آن ها میخندید هانگول اخم کرد و تند گفت : مین جی امروز تو تخت خانم هانول مورچه ریخته بودن
مین جی با چهره ناراحت نگاهش کرد و با صدا محکمش گفت : تهیونگ خوشش نمیاد کسی دیگه ای به اتاقمون بیاد ببخشید مادر منظورم شما نیستی
یوبین آروم موهای بافت شده مین جی را ناز کرد سپس با لحن آرومی گفت : باشه دخترم .. میریم بیرون ولی خواستم بگم برای شام مادرت اینا اینجا هستند پس زود بیا پایین
مین جی با چشم های درخشان نگاهش کرد و با لبخند و ذوق گفت : خیلی .. ممنون مادر
و تند یوبین را بغل گرفت .. هانول عصبی از اتاق خارج شد .. یوبین روبه هانگول کرد و گنگ گفت : تازه مادرت گفت به هانگول بگم وسیالش رو جمع کنه امشب جونا میاد شما میری
هانگول سری تکون داد و با گام های سریع از اتاق خارج شد ..
یوبین بها از تنهایی .. آروم دست مین جی را گرفت سپس سمت تخت برد .. و لبه تخت نشست بلافاصله مین جی کنارش نشست .. یوبین غمگین موهای بافت شده مین جی را دست کشید : میونت هنوزم با تهیونگ خرابه نه
هانول : لعنتی تو چه مرگته ها
مین جی اخم کرد سپس دست به سینه ایستاد : من ؟ .. خنده ای از پوزخندی رو لبش نشست و چهره اش نگاهی با تعویض عصبی یافت و عصبی تند گفت : آره من .. امروز مورچه ها رو تو تخت شما ول کردم تازه کجاشو دیدی دارم برات بیچاره ها ..
هانول عصبی نگاهش کرد : دهنتو ببند
یوبین : اینجا چه خبره
مین جی : میدونی چی شده مادر جان زن عمو جون اومده بهم میگه به درد این خانواده نمیخورم .. منم هیچی بهش نگفتم ولی داره داد میزنه واقعا .. ناراحت شدم
هانگول: چی شده .. حالا نقد چهارم هم وارد. اتاق شد .. یوبین عصبی سمت هانول چرخید و تند گفت : چرا به عروسم اینجوری میگی
هانول مات و مبهوت نگاهش کرد و تند گفت : داره دروغ میگه اون تو تختمـ..
یوبین : بی کن لطفا .. اهر سر پسرم از دست این خانواده خدایی نکرده یه چیزیش میشه بس کنید ترو خدا
مین جی به پایین خیره شد و سکوت کرد ، حتی داشت تو دلش به آن ها میخندید هانگول اخم کرد و تند گفت : مین جی امروز تو تخت خانم هانول مورچه ریخته بودن
مین جی با چهره ناراحت نگاهش کرد و با صدا محکمش گفت : تهیونگ خوشش نمیاد کسی دیگه ای به اتاقمون بیاد ببخشید مادر منظورم شما نیستی
یوبین آروم موهای بافت شده مین جی را ناز کرد سپس با لحن آرومی گفت : باشه دخترم .. میریم بیرون ولی خواستم بگم برای شام مادرت اینا اینجا هستند پس زود بیا پایین
مین جی با چشم های درخشان نگاهش کرد و با لبخند و ذوق گفت : خیلی .. ممنون مادر
و تند یوبین را بغل گرفت .. هانول عصبی از اتاق خارج شد .. یوبین روبه هانگول کرد و گنگ گفت : تازه مادرت گفت به هانگول بگم وسیالش رو جمع کنه امشب جونا میاد شما میری
هانگول سری تکون داد و با گام های سریع از اتاق خارج شد ..
یوبین بها از تنهایی .. آروم دست مین جی را گرفت سپس سمت تخت برد .. و لبه تخت نشست بلافاصله مین جی کنارش نشست .. یوبین غمگین موهای بافت شده مین جی را دست کشید : میونت هنوزم با تهیونگ خرابه نه
- ۳.۳k
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط