رفتم که نگویی دگر اینجا گله ها را
رفتم که نگویی دگر اینجا گله ها را
بردار ببر این غزل مانده به جا را
باران زده ابری شده ام ساکت و سردم
دیدی که زدی بر دل و جان تیغ جفا را
بنویس به دیوار دلت رفت ولی گفت:
در پیش کسی حل نکنی مساله هارا
دور از تو که هرگز نشدم فاش بگویم
ما بی تو نباشیم و نبینیم صفا را
امروز بیاید سر بازار سخن باز
یوسف به شبی رفت بیابد که شفارا
بردار ببر این غزل مانده به جا را
باران زده ابری شده ام ساکت و سردم
دیدی که زدی بر دل و جان تیغ جفا را
بنویس به دیوار دلت رفت ولی گفت:
در پیش کسی حل نکنی مساله هارا
دور از تو که هرگز نشدم فاش بگویم
ما بی تو نباشیم و نبینیم صفا را
امروز بیاید سر بازار سخن باز
یوسف به شبی رفت بیابد که شفارا
۴.۴k
۰۶ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.