شور بختی مَرد در این است که سن خود را نمی بیند ...
شور بختی مَرد در این است که سن خود را نمی بیند ...
جسمش پیر می شود اما تمنایش همچنان جوان می ماند...
اما زن هستی اش با زمان گره خورده .
آن ساعت درونی که نظم می دهد به چرخه ی زایمان ...
آن عقربه که در لحظه ای مقرر می ایستد روی ساعت یائسگی ...
این ها همه پای زن را از راه می برد روی زمین سخت واقعیت ...
هر روز که می ایستد در برابر آینه تا خطی بکشد به چشم یا سُرخی بدهد به لب ، تصویر روبه رو خیره اش می کند به رد پای زمان که ذره ذره چین میدهد به پیشانی اش ...
اما مَرد پایش لب گور هم که باشد چشمش بیفتد به دختری زیبا ، جوانی او را می بیند اما زانوان خمیده و عصای خود را نه ...
جسمش پیر می شود اما تمنایش همچنان جوان می ماند...
اما زن هستی اش با زمان گره خورده .
آن ساعت درونی که نظم می دهد به چرخه ی زایمان ...
آن عقربه که در لحظه ای مقرر می ایستد روی ساعت یائسگی ...
این ها همه پای زن را از راه می برد روی زمین سخت واقعیت ...
هر روز که می ایستد در برابر آینه تا خطی بکشد به چشم یا سُرخی بدهد به لب ، تصویر روبه رو خیره اش می کند به رد پای زمان که ذره ذره چین میدهد به پیشانی اش ...
اما مَرد پایش لب گور هم که باشد چشمش بیفتد به دختری زیبا ، جوانی او را می بیند اما زانوان خمیده و عصای خود را نه ...
۱۹.۶k
۱۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.