دلبر مغرور من

˼‌ دلبر مغرور من ˹

#پارت52
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....

رها روی تخت خوابیده بود صداش کردم

- رها عزیزم

_ جانم

- بلند شو بریم سر میز صبحونه

_حالم خوش نیست سیاوش

روی تخت نشستم

- چیزی شده بریم دکتر ؟

_ نه خوبم عزیزم تو برو صبحونه بخور

یه باشه اروم گفتم و بعد از عوض کردن لباسم رفتم توی اشپزخونه یزدان و فرهاد و سیما خانوم نشسته بودن

یزدان : رها کو سیاوش

- گفت حالش خوب نیس میخاد استراحت کنه

یزدان : اها

با صدای اروم صنم رومو برگدوندم سمتش چقدر بی حال بود و رنگ به روش نبود

سیما خانوم : دخترم خوبی عزیزم ؟

صنم : اره خوبم مامان جان

اینو گفت و روی میز نشست حال و حوصله نداشت و اینو خوب میفهمیدم

- صنم

چشمامو باز کردم سرم سنگین بود و حالت تهوع داشتم چند روزی بود اینطوری بودم اما بهش اهمیت نمیدادم با سختی از جام بلند شدم و بعد از اینکه ابی به سر و صورتم زدم رفتم پایین و روی میز نشستم که یزدان نگاهی بهم انداخت و گفت : صنم ت دانشگاه نمیری ؟؟

سرمو بالا اوردم و به سیاوش نگاهی انداختم حواسشو پرت میکرد اما گوشش پیش من بود

- نه دیگه انگیزه و حوصله ایی واسه درس خوندن ندارم

سیاوش سرشو بلند کرد و میخکوب نگام کرد که یزدان ادامه داد

یزدان : میخای کار کنی ؟؟

- نمیدونم شاید

یزدان : شرکت بابا هست نه بابا ؟
دیدگاه ها (۱)

˼‌ دلبر مغرور من ˹#پارت53...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...

˼‌ دلبر مغرور من ˹#پارت54...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...

˼‌ دلبر مغرور من ˹#پارت51...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...

˼‌ دلبر مغرور من ˹#پارت50...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...

#invisiblelovePart_1صبح بود ، تازه بیدار شده بودم و رو تخت ن...

نفرین شیرین. پارت 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط