سرگذشت واقعی خودمه
سرگذشت واقعی خودمه
قسمت شانزدهم عشق ویسگونی ❤ ️
کار من شده چک کردن کامنتای مهران که دیدم به جز نرگس با چند تا دختر دیگ به نام هدی ستاره دیبا و... چت میکنه اما حرفا بیشتر درد دل دخترا بود اما دل من حتی طاقت این درد دل ها هم نداشت و من دائما با مهران سر اینک منو تو ویسگون معرفی نمیکنه قهر میکردم نمیدونم کارم درست بود یا نه جرات نمیکردم بگم کامنتاشو یواشکی میخونم اما چیزی ک فهمیده بودم با نرگس بیشتر از بقیه گرم میگرفت
بالاخره مهران قبول کرد و منو تو ویسگون معرفی کرد فک میکردم با این کار دخترا دوربرش کمتر میشن اما بدتر شد هر لحظه میدیدم ک بیشتر برای مهران کامنتای عاشقونه میزارن دیگ شک نداشتم ک مهران حتما چراغ سبزی نشون داده که اینا اینطوری پرو شدن ک ملاحظه منو هم نمیکنن
با مهران کارم هرروز شده بود دعوا بحث که گفت دیوونه اونا اسباب بازین تو خانم خونمی و دائم مادرش بهم زنگ میزد که قهر نکن این چیزا طبیعیه بذار الان خوش باشه بعدا که متاهل شه خودش این کار رو میذاره کنار اگ همش تو باهاش قهر کنی جذب اونا میشه از ما گفتن بود عروس گلم
منم ک بچه بودم و کسیو نداشتم ازش کمک بگیرم و فک میکردم حرفای مامان مهران درسته و باید گیر ندم تا مهران خودش دیگه با بقیه چت نکنه با اینکه سخت بود سعی میکردم دیگ ویسگون نرم تا کامنتارو نبینم البته بیشتر کامنتا عشقولانه و پیشنهاد دوستی بود اما مهران میگفت در حد دوست چتی در همینجا میتونم بحرفم اما نمیدونم چرا جوابایی که به کامنتای نرگس میداد همیشه برام ی جوری بود
به مهران هم ک میگفتم میگفت خیلی وقته میشناسمش حتی قبل تو #سرگذشت #داستان #رمان #عشق_ویسگونی
قسمت شانزدهم عشق ویسگونی ❤ ️
کار من شده چک کردن کامنتای مهران که دیدم به جز نرگس با چند تا دختر دیگ به نام هدی ستاره دیبا و... چت میکنه اما حرفا بیشتر درد دل دخترا بود اما دل من حتی طاقت این درد دل ها هم نداشت و من دائما با مهران سر اینک منو تو ویسگون معرفی نمیکنه قهر میکردم نمیدونم کارم درست بود یا نه جرات نمیکردم بگم کامنتاشو یواشکی میخونم اما چیزی ک فهمیده بودم با نرگس بیشتر از بقیه گرم میگرفت
بالاخره مهران قبول کرد و منو تو ویسگون معرفی کرد فک میکردم با این کار دخترا دوربرش کمتر میشن اما بدتر شد هر لحظه میدیدم ک بیشتر برای مهران کامنتای عاشقونه میزارن دیگ شک نداشتم ک مهران حتما چراغ سبزی نشون داده که اینا اینطوری پرو شدن ک ملاحظه منو هم نمیکنن
با مهران کارم هرروز شده بود دعوا بحث که گفت دیوونه اونا اسباب بازین تو خانم خونمی و دائم مادرش بهم زنگ میزد که قهر نکن این چیزا طبیعیه بذار الان خوش باشه بعدا که متاهل شه خودش این کار رو میذاره کنار اگ همش تو باهاش قهر کنی جذب اونا میشه از ما گفتن بود عروس گلم
منم ک بچه بودم و کسیو نداشتم ازش کمک بگیرم و فک میکردم حرفای مامان مهران درسته و باید گیر ندم تا مهران خودش دیگه با بقیه چت نکنه با اینکه سخت بود سعی میکردم دیگ ویسگون نرم تا کامنتارو نبینم البته بیشتر کامنتا عشقولانه و پیشنهاد دوستی بود اما مهران میگفت در حد دوست چتی در همینجا میتونم بحرفم اما نمیدونم چرا جوابایی که به کامنتای نرگس میداد همیشه برام ی جوری بود
به مهران هم ک میگفتم میگفت خیلی وقته میشناسمش حتی قبل تو #سرگذشت #داستان #رمان #عشق_ویسگونی
۷۱.۱k
۰۹ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.