خاطره ازسردارشهید یدالله کلهر👇👇
خاطره ازسردارشهید یدالله کلهر👇👇
آب رودخانه موج در موج، روی هم مینشست و با سرو صدا میگذشت. خورشید روی قطرهها میتابید و هزاران پولک نقرهای میساخت و هر پولک با برخورد به تخته سنگها، صدها تکه میشد.
با حاجی کنار پل نشسته بودیم. غرق فکر بودیم و سکوت؛ و هزاران کلمه، در میان ما، نگفته و نانوشته رد و بدل میشد.
حاجی سکوت را شکست: «دیشب خواب دیدم. میررضی زیر یک درخت سرسبز و با طراوت نشسته، منتظر من بود.»
با بغضی در گلو، به رویش نگاه کردم و گفتم: «نه حاجی! حرف از رفتن نزن.»
گفت: «نه! میدانم که او منتظر من است، باید بروم.»
گفتم:«خب، من هم خواب خیلیها را میبینم.»
تازه از بیمارستان آمده بود، دستهایش درد شدیدی داشت. پنجههایش را در جیبش فرو کرد و با حالت خاصی، در حالی که چشمهایش عمق آنها را میکاوید، گفت:«نه! این فرق دارد، من باید بروم. قبول کن، این فرق دارد، میررضی منتظرم است!»
… موجها، زمزمهکنان، همچنان که میرفتند، حرف او را تصدیق میکردند. موجها او را میشناختند.
شهید یدالله کلهر
کتاب آشنا با موج، ص50 #سردارشهیدیدالله کلهر #شهید یدالله کلهر #شهید کلهر #شهدای کرج #خاطرات شهدا #کرامات شهدا #پوسترشهدا #شهید محمد حسین یوسف اللهی #وصیت نامه شهدا #تصاویرشهدا #راهیان نور #دفاع مقدس #روایت فتح #سیدشهیدان اهل قلم #مدافعان سلامت #شهدای سلامت #شهدا #شهدای ناجا #شهید #شهدای سپاه #شهدای درگیری باپژاک #شهدای ارتش #شهدای مدافع حرم #شهدای کارگر #بیت الشهدا #معبربیت الشهدا #معبرسایبری بیت الشهدا #شهدای حزب الله لبنان #زندگی به سبک شهدا #شهید حاج قاسم سلیمانی #مذهبی #خبری #عمومی #شهدا #beytoshohada.blog.ir #beytoshohada.blogfa.com #beytoshohada # #جذاب
آب رودخانه موج در موج، روی هم مینشست و با سرو صدا میگذشت. خورشید روی قطرهها میتابید و هزاران پولک نقرهای میساخت و هر پولک با برخورد به تخته سنگها، صدها تکه میشد.
با حاجی کنار پل نشسته بودیم. غرق فکر بودیم و سکوت؛ و هزاران کلمه، در میان ما، نگفته و نانوشته رد و بدل میشد.
حاجی سکوت را شکست: «دیشب خواب دیدم. میررضی زیر یک درخت سرسبز و با طراوت نشسته، منتظر من بود.»
با بغضی در گلو، به رویش نگاه کردم و گفتم: «نه حاجی! حرف از رفتن نزن.»
گفت: «نه! میدانم که او منتظر من است، باید بروم.»
گفتم:«خب، من هم خواب خیلیها را میبینم.»
تازه از بیمارستان آمده بود، دستهایش درد شدیدی داشت. پنجههایش را در جیبش فرو کرد و با حالت خاصی، در حالی که چشمهایش عمق آنها را میکاوید، گفت:«نه! این فرق دارد، من باید بروم. قبول کن، این فرق دارد، میررضی منتظرم است!»
… موجها، زمزمهکنان، همچنان که میرفتند، حرف او را تصدیق میکردند. موجها او را میشناختند.
شهید یدالله کلهر
کتاب آشنا با موج، ص50 #سردارشهیدیدالله کلهر #شهید یدالله کلهر #شهید کلهر #شهدای کرج #خاطرات شهدا #کرامات شهدا #پوسترشهدا #شهید محمد حسین یوسف اللهی #وصیت نامه شهدا #تصاویرشهدا #راهیان نور #دفاع مقدس #روایت فتح #سیدشهیدان اهل قلم #مدافعان سلامت #شهدای سلامت #شهدا #شهدای ناجا #شهید #شهدای سپاه #شهدای درگیری باپژاک #شهدای ارتش #شهدای مدافع حرم #شهدای کارگر #بیت الشهدا #معبربیت الشهدا #معبرسایبری بیت الشهدا #شهدای حزب الله لبنان #زندگی به سبک شهدا #شهید حاج قاسم سلیمانی #مذهبی #خبری #عمومی #شهدا #beytoshohada.blog.ir #beytoshohada.blogfa.com #beytoshohada # #جذاب
۱۴.۳k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.