دو خاطره ازشهید یوسف کلاهدوز

دو خاطره ازشهید یوسف کلاهدوز👇👇
خاطره اول: چهل و پنج دقیقه بعد از انفجار دفتر نخست وزیری بود که به اداره رفتم. دیدم صورت و پلکهایش سوخته ولی با همان حال پشت میز مشغول کار است. شگفت زده شدم. می دانستم که در هنگام انفجار در دفتر نخست وزیری بوده و حالا باورش برایم مشکل بود که عادی در پشت میز کارش باشد. هرکس دیگری جای او بود، می رفت و شروع می کرد به تعریف قضایا و آب و تابی هم به آن می داد. رفتم جلو و گفتم: «‌خوب، چطور شد آقا یوسف ؟ »
با بغض در گلو گفت: «‌من شانس نداشتم. خدا مرا نخواست. »
و بعد سرش را انداخت پایین و به کار ادامه داد. بیمارستان هم نرفت برای بستن صورتش. حتماً نمی خواسته جلوی عکاس و فیلمبردار برود. نمونه چنین اخلاصی را هیچ وقت ندیدم.
شهید یوسف کلاهدوز
کتاب هاله‌ای از نور، ص71

خاطره دوم: شهریور سال 1360 بود که آخرین بار او را دیدم. عازم مکه بودم. رفتم تهران برای سفر. گفتم: «‌خوب است شما هم با پرواز آخر بیایید که در روز اعمال آنجا باشید .»
با حالتی از تعجب گفت: «‌آنجا خانه خداست، ولی اگر شهید شوم، مستقیم می روم پیش خدا. شما دعا کنید که من زودتر شهیدبشوم. »‌
شهید یوسف کلاهدوز
کتاب هاله‌ای از نور، ص126 #شهیدیوسف کلاهدوز #خاطره ازشهید یوسف کلاهدوز #شهدای ارتش #خاطرات شهدا #کرامات شهدا #پوسترشهدا #شهید محمد حسین یوسف اللهی #وصیت نامه شهدا #تصاویرشهدا #راهیان نور #دفاع مقدس #روایت فتح #سیدشهیدان اهل قلم #مدافعان سلامت #شهدای سلامت #شهدا #شهدای ناجا #شهید #شهدای سپاه #شهدای درگیری باپژاک #شهدای ارتش #شهدای مدافع حرم #شهدای کارگر #بیت الشهدا #معبربیت الشهدا #معبرسایبری بیت الشهدا #شهدای حزب الله لبنان #زندگی به سبک شهدا #شهید حاج قاسم سلیمانی #مذهبی #خبری #عمومی #شهدا #beytoshohada.blog.ir #beytoshohada.blogfa.com #beytoshohada # #جذاب
دیدگاه ها (۱)

خاطره ازسردارشهید ناصرکاظمی👇👇ناصر که فرماندهشان بود، بیست و ...

خاطره ازسردارشهید یدالله کلهر👇👇آب رودخانه موج در موج، روی هم...

خاطره ازشهید محمدرضا ابراهیمی👇👇غروب بود و آسمان زیبا؛ محمدرض...

دوخاطره ازبسیجی شهید علی اکبر ابراهیمی👇👇خاطره اول: گفت:« یک ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط